اگر چه انسانشناسى به شكل امروزى آن، از جمله دانشهاى نوظهور است و به اعتقاد برخى، مولود عصر اكتشافاتى است كه انسان اجتماعات فاقد تمدن را، با عناوینى چون «وحشى» ، «ابتدایى» ، «قبیلهاى» ، «سنتى» و حتى «بىسواد» و…زمینه تحقیق انسانشناسى خود قرار داد، اما مراد از انسانشناسى در این مقال، تنها بخشى از یك اشتیاق ذاتى و درونى براى شناخت انسان است.در تمام فرهنگها و مكاتب فكرى و فلسفى ردپایى از انسان كامل وجود دارد و شاید بتوان گفتبه عدد انسانشناسان، نمونههایى از انسان كامل معرفى شده است.این مقال به سراغ مكاتب روانشناسى و مكتب فلسفى – عرفانى صدرالمتالهینرحمه الله رفته و انسان
مطلوب و كامل را از دیدگاه وى با آراء روانشناسان مقایسه و تحلیل مىكند.
مقدمه
توجه به انسان و مطالعه آن پدیده تازهاى نیست و تاریخى كهن دارد و از قدیم الایام مورد توجه مذاهب و مكاتب و فرهنگهاى گوناگون بوده و كمتر متفكر و دانشمند و فیلسوف ونظام فكرى و فلسفى را مىتوان یافت كه به گونهاى به شناسایى انسان و مطالعه درباره او نپرداخته باشد. (1) به تعبیر دیگر اگر چه انسانشناسى به شكل امروزى آن از جمله دانشهاى نوپا و نوظهور محسوب مىگردد و بنابر برخى عقاید انسانشناسى مولود عصر اكتشافات است كه در آن انسان اجتماعات دور مانده از صنعت جدید را زمینه تحقیق انسانشناسى خود قرار داد و با عناوینى چون اجتماع «وحشى» و «ابتدایى» و «قبیلهاى» و «سنتى» و حتى «بىسواد» و جز آنها به شناسایى انسان روىآورد (2) ، اما در این مقال و منظر نه دیگر آن شیوه بهكار گرفته مىشود و نه آن حوزه و قلمرو محدود به حال خود باقى است و نه مىتوان گفت آن زمان آغاز انسانشناسىاست، بلكهتوجهبه انسان سابقهاى بس دیرینه دارد و از مكاتب و مذاهب هند گرفته تا فلسفه یونان و روم و از تفكرات اندیشمندانقرون وسطاتا اندیشههاى اصیل اسلام، از رنسانس تا عصرحاضر همواره شناسایىانسان و توجه به ابعاد وجودى آن مورد نظر بوده است. (3) آنچه از انسانشناسى دراینجامقصوداستتنهابخشىازیكاشتیاقذاتى و درونى براى شناختن خودمان مىباشد كه با كنجكاوى در خور درباره خودمان مىاندیشیم.
از نظر نباید دور داشت كه در شناسایى انسان در هر دورهاى از ادوار تطور آن، بر روى مفهومى خاص تكیه شده و هر اندیشمند و متفكر و هر مكتب و نظام فكرى در شناسایى انسان بر مفهومى ویژه و برداشتى خاص از انسان تكیه دارد كه در واقع تلقى وى را از انسان نشان مىدهد. (4) یعنى در عین حال كه انسان پیكرى است كه كالبدشناسان آن را مىشكافند و نفسى است كه روانشناسان و فیلسوفان آن را توصیف مىكنند و موجودى است كه هر یك از ما با دروننگرى به آن برمىخوریم و ذخیره سرشارى از مواد شیمیایى گوناگون است كه بافتها و مایعات بدن را مىسازند و اجتماع شگفتانگیزى از سلولها و مایعات است كه قوانین همبستگى آنها را فیزیولوژیستها مطالعه مىكنند، او تركیبى از اندامها و نفس عاقله است كه در بستر زمان كشانده مىشود. (5) لذا هر اندیشمند و مكتبى به گونهاى خاص به شناسایى انسان پرداخته; یكى او را «حیوان اجتماعى» و دیگرى وى را «حیوان بهكار گیرنده سمبل (نماد) » و آن یكى انسان را «حیوان ابزارساز» و یا «حیوان متفكر و سخنگو» تعریف مىكند. (6) در مكاتب فكرى نیز همین اختلاف نظر و دیدگاه در مورد انسان به چشم مىخورد به گونهاى كه در مشرق زمین انسانشناسى همواره قالب دینى و مذهبى دارد و حتى مىتوان گفتبه تعداد ادیان گوناگون، تنوع انسانشناسى در مشرق زمین وجود دارد، در حالىكه در مغرب زمین انسانشناسى سه مرحله از تحول فلسفى و مذهبى و علمى را پشتسر گذارده است. (7) در واقع طرز تلقى از هستى و نوع جهانبینى در بروز این اختلافها بىتاثیر نیست و از طرفى بىتردید نگاه به انسان از زاویه توصیف و تبیین وى – به هر روشى و بر اساس هر جهانبینى – یك نوع رویكرد خاص در شناخت انسان است كه به شناخت توصیفى آن مىپردازد.اما در كنار بیان چیستى انسان و تبیین صفات و ویژگىها و كششها و كنشها و انگیزههاى نهفته در وجود او، دیدگاه دیگرى نیز مدنظر انسانشناسان بوده و هست و آن بیان بایدها و نبایدها در مورد انسان است كه انسان چه و چگونه باید بشود و انسان ایدهال و كامل كیست؟ به بیان دیگر آن انگیزه و گرایش ذاتى به كمال و تعالى كه در جان آدمى ریشه دارد و وى را به شناخت توصیفى خویش فرا مىخواند، او را به سمتشناخت «بایدها» و «نبایدهاى» انسانى و آگاهى از انسانى كه الگو و معیار وى باشد – انسان كامل – مىكشاند.در واقع میل به كمال و دورى از نقص و ضعف و رذالت، از درون آدمى را متوجه یافتن الگوى مطلوب و معیارى ایدهال مىسازد و لذا مىتوان گفت توجه انسان به شناسایى و یافتن این الگو و ایدهال از سابقهاى تاریخى، به بلنداى میل كمالطلبى انسان برخوردار است و همین جستوجوى بىپایان وى را واداشته است تا موجودات ماوراء الطبیعه و رب النوعها و قهرمانان افسانهاى و اسطورهاى و زمانى هم شخصیتهاى تاریخى را به عنوان انسان كامل و الگو براى خود مطرح سازد. از اینرو در تمام فرهنگها و مكاتب فكرى و فلسفى و آیینها و مذاهب و ادیان، ردپایى از انسان كامل را مشاهده مىكنیم. (8) در این میان مىتوان از یوگا، بودا، كنفوسیوس، ارسطو، زردشت، افلاطون، اپیكور، نیچه، ماركس، سارتر، عرفا، متصوفه، فلاسفه، و برخى از روانشناسان معاصر نام برد كه از انسان كامل سخن گفتهاند و هر یك از دیدگاهى خاص و بر اساس جهانبینى حاكم بر اندیشه خویش، انسانى را به عنوان نمونه و برتر معرفى نمودند و اسمى خاص چون «ارهات» ، «كیون تسو» ، «انسان آزاده» ، «فیلسوف» ، «انسان بزرگوار» ، «قطب» ، «شیخ» ، «پیر» ، «ابر انسان» ، «خلیفة الله» ، «انسان خلاق» ، «انسان خود انگیخته» و «انسان به فعلیت رسیده» بر آن نهادند و شاید بتوان گفتبه عدد انسانشناسان، نمونههایى از انسان كامل معرفى شده است. در این مقال قبل از به دست دادن یك مفهوم معین و تعریف مشخص از انسان كامل و بیان توصیفى از آن، به سراغ مكاتب روانشناسى و مكتب فلسفى عرفانى صدرالفلاسفه و شیخ العرفا صدرالمتالهینرحمه الله رفته و انسان مطلوب و كامل را از دیدگاه وى با آراء روانشناسان مقایسه و تحلیل مىكنیم.
جایگاه انسانشناسى در معرفتبشر
راز معرفت ربوبى و شناخت هستى در گنجینه معرفت انسان نهفته است و در حالىكه دانش بشر بیش از سه محور عمده – شناختخدا، انسان و جهان – (9) ندارد، تمام آن بر شناخت انسان تكیه دارد و پایهگذارى شده است.و این سخن همان گفته بزرگان دین و اولیاء خداوند سبحان (10) و برخى از اندیشمندان (11) است كه شناخت انسان از خویشتن و معرفت نفس را مفیدترین دانشها و راه مطمئن درك حقیقت مطلق وجود اقدس حق تعالى مىشمارند.لذا بىتردید مىتوان گفت كه اهمیت انسان و جایگاه آدمى در نزد هر متفكر و اندیشمندى به جهانبینى وى و نوع نگرش او به هستى بستگى دارد.از همینروست كه یك فیلسوف مادى وقتى به انسان از دیدگاه مادى و قوانین حاكم بر ماده مىنگرد، او را موجودى سلطهجو و طالب هرج و مرج مىداند; آنگونه كه هابز انسان را براى انسان گرگ مىشمارد.در مقابل، دانشمندى كه از جنبه معنوى به هستى مىنگرد، انسان را در برترین مرتبه هستى مىنشاند; همچنانكه اسپینوزا انسان را براى انسان خدا معرفى مىنماید. (12) و یا كى یركه گورد شرط وصول به كمال را رو به روى خدا قرار گرفتن بیان مىكند و یا سارتر انسان را موجودى «وانهاده» كه نه نقطه اتكاى در درون دارد و نه در جهان، تعریف مىكند كه حتى نمىتواند نیك و بد اعمال خود را بیابد. (13)
بنابراین نمىتوان كسى را یافت كه نسبتبه انسان دیدى مادى داشته باشد ولى هستى را بر مبناى یك ایده روحانى و معنوى و ماوراء طبیعت تفسیر كند و یا بر عكس انسان را بر اساس تفكر معنوى توصیف نماید ولى از هستى تفسیرى مادى ارائه نماید.به تعبیرى بهتر، شناخت هر فرد از خود زیربناى تمام افكار، عقاید و تفكرات وى را در هر مورد – از جمله انسانشناسى او – معین مىكند.
اینك با روشن شدن جایگاه و اهمیتشناسایى انسان و شناخت انسان كامل به عنوان یك الگو، به بررسى انسان مطلوب و ایدهآل در مكاتب روانشناسى و آراء صدرالمتالهین مىپردازیم.
انسان كامل – سالم – از دیدگاه روانشناسى
مكتب ساختگرایى
وقتى از روانشناسى بحث مىكنیم، مقصود روانشناسى به عنوان یك علم است كه خود را از فلسفه جدا مىداند.درست است كه دانشمندان پیشاهنگ روانشناسى در واقع فیلسوفان قدیم بودند و از اینروى برخى براى ریشهیابى تاریخچه علمى روانشناسى به آراء فلاسفه روى مىآورند، اما روانشناسى نوین و روانشناسى به عنوان یك علم اندكى بیش از صد سال سابقه دارد و تنها حدود صد سال اخیر روانشناسان موضوع روانشناسى را تعریف كردهاند و شالوده آن را ریخته و استقلال آن را از فلسفه مورد تایید قرار دادهاند.بنابر تعریفى كه اكنون از اصطلاح روانشناسى وجود دارد، آنان هرگز فلاسفه را روانشناس نمىشناسند. (14) و اگر در تاریخ روانشناسى به بررسى آراء فلاسفه قدیم مىپردازند، تنها تا آن حد كه مستقیما به ایجاد روانشناسى علمى و نوین مربوط مىشود، نظر دارند.چون نمىتوان انكار نمود كه دانشمندان در گذشته مسائل مربوط به ماهیت نوع انسان را مورد بحث و بررسى قرار مىدادند (15) و تاثیر آنها بر تحول روانشناسى به عنوان یك علم مستقل و عمدتا آزمایشى، محدود بوده است.
بنابراین وقتى ما در اینجا از روانشناسى صحبت مىكنیم، به آنچه كه بعد از «مكتب ساختگرایى» بیان گردیده است، عنایت داریم (16) آنگونه كه اغلب صاحبنظران در تاریخچه روانشناسى، آغاز آن را حدود سال 1880 مىدانند و مكتب ساختگرایى را نخستین مكتب رسمى روانشناسى جدید مىشمارند.اگرچه در اینكه چه كسى و یا كسانى بنیانگذاران اصلى و اولیه روانشناسى علمى هستند، وحدت نظر نیست ولى مىتوان گفت كه همگى بر اهمیت نقش «ویلهلم دونت» و تاسیس اولین آزمایشگاه روانشناسى توسط وى در سال 1879 كه روانشناسى را در ردیف دیگر علوم طبیعى قرار داد، اذعان دارند. (17) نكته حائز اهمیت آن است كه زمانى روانشناسى به عنوان یك علمآزمایشى تولد یافت كه، تفكر اروپایى از افكار «اثباتگرایى» و «تجربهگرایى» و «مادهگرایى» لبریز بود.پر واضح است كه روانشناسى متاثر از این تفكرات و بنا شده بر اندیشههایى كه در صدد فهم زیستى و دریافت مكانیسمهاى بدن انسان مىباشند، از تعریف انسان و پرداختن به آن به عنوان یك موضوع عاجز است و نمىتواند به انسان به عنوان موجودى با ابعاد وجودى متعدد و متنوع بپردازد.لذا این مكتب، تنها به مطالعه بخشى از موضوع انسان خود را محدود ساخت و یا به نوعى گذرا از كنار آن عبور كرد و به جاى شناخت و مطالعه انسان با در نظر گرفتن تمام جوانب حیاتى وى، به بررسى شكلگیرى معلومات انسان و قانونمند ساختن قوانین حاكم بر شناخت انسان، اكتفا نمود.مكتب ساختگرایى موضوع خود را تجربه بىواسطه – در برابر تجربه باواسطه – یعنى مشاهده محتویات ذهن و تصاویر ذهنى مربوط به تاثرات حواس انسان از محیط خارج قرار داد.هدف پیروان این مكتب، تجزیه فرایندهاى آگاهى به عناصر اصلى آن و كشف نوع پیوند بین این عناصر و تعیین قوانین پیوند بین آنها بود، نه شناخت انسان به عنوان یك موضوع برخوردار از جنبههاى متعدد كه تمام ابعاد وى مدنظر باشد.
بعد از این، «مكتب كنشگرایى» نیز به طور كلى روانشناسى را علم زندگى روانى و علم مطالعه پدیدههاى روانى و شرایط آن معرفى نمود و به مطالعه زیر ساختهاى جسمانى آگاهى و شناخت و ادراك آدمى پرداخت.به بیانى كلى و كاملتر در نظر این مكاتب موضوع روانشناسى همانا آگاهى و بررسى شناخت انسان بود آن هم به روشى كمى و آزمایشى و با عنایت تام به فعل و انفعالات فیزیولوژیكى و فیزیكو – شیمیایى آن و دیدى غالبا زیستشناختى.بنابراین تا این دوران، روانشناسى كاملا از موضوعى به نام انسان كه داراى پیچیدگى مخصوص به خود است و ابعاد متعدد و متنوع دارد، غافل بود.اگر بخواهیم خوشبینانه قضاوت كنیم باید بگوییم آنها انسان و استعدادهاى بالقوه او را نادیده مىگرفتند (18) و دیگر جایى براى این اندیشه كه آدمى را برخوردار از حصهاى غیر مادى مىداند، در نظر نمىگرفتند. (19) ; گویا آدم جز جسم و فرایند جسمى ذهن دیگر هیچ ندارد!
روانشناسى رفتارگرایى
با توصیف وضعیت مكتب رفتارگرایى كه بر پایه تفكرات پوزیتویستى و ماتریالیستى بنا نهاده شده (20) و از مكتب كنشگرایى سخت متاثر گردیده (21) ، كاملا مشخص مىشود كه این مكتب قابل مقایسه با مكتب ملاصدرارحمه الله نیست; زیرا با نادیده گرفتن بعد روحى و روانى انسان – به شكل كامل – و حتى فراموش نمودن بیشترین جنبههاى جسمانى آدمى و محدود و منحصر ساختن مطالعه آدمى در رفتار عینى و مشهود و قابل اندازهگیرى – محرك و پاسخ – و تفكر و هیجان، (22) جایى براى مقایسه آن با افكار ملاصدرارحمه الله باقى نمىگذارد و قابلیت ارائه یك الگوى انسانى را از خود سلب مىسازد. (23)
روانشناسى تحلیلى (روانتحلیلى)
با ورود مكتب روانتحلیلى (روانكاوى) نیروى دومى جهت پیشبرد روانشناسى علمى وارد میدان شد كه نقش مهم و قابل توجهى را نیز در این قلمرو و دیگر قلمروها ایفا نمود. (24) تفكر حاكم بر این مكتب بیشتر افكار فروید بود كه به رد هر نوع تفكر متافیزیكى اصرار مىورزید و به مطالعه جهان از دیدگاه علمى سخت معتقد بود.همان علمگرایى و تاثیر عمیق اثباتگرایى و تعصب در اینكه علم باید هر نوع مساله متافیزیكى را روشن كند باعثشد تا فروید با توجه به تز جبرگرایى خود نسبتبه انسان دیدى زیستى منطبق با دیدگاه زیستى داروین اتخاذ كند. (25) پیش از داروین از انسان به عنوان مجموعهاى جدا از سایر حیوانات دیگر نام برده مىشد كه ویژگى عمده آن برخوردارى از روح بود، در حالىكه در دكترین تكاملى داروین، انسان به منزله بخشى از طبیعت و حیوانى در بین حیوانات دیگر به حساب مىآید. پذیرش این دیدگاه بدین مفهوم است كه مطالعه انسان در قالبى طبیعتگرایانه سیر كند و انسان موضوع مطالعه علمى قرار بگیرد نه موجودى به مراتب پیچیدهتر از دیگر حیوانات (26) .بىتردید این مبناى فكرى و این تصویر نه تنها مانع از ارائه الگوى برتر براى انسان مىگردد بلكه به معناى سقوط انسان در اندیشه متفكران این مكتب است.افزون بر این مشاهده مىكنیم كه پرداختن این مكتب به انسان صرفا از دیدگاهى مادى است.این مكتب كه بر مبناى یك دیدگاه نظرى در جهتشناخت انسان و شخصیت او شكلیافته بود اكنون بیشتر به عنوان یك روش درمان اختلالات روانى به كار مىرودبهطورىكه مىتوانگفت روانكاوىازحیث هدف، موضوع، ماهیت و روش از مسیر اصلى روانشناسى – از همان آغاز – انحراف گزیده بود و موضوع آن رفتار نابهنجار تلقى مىشد. (27)
در واقع مكتب روانتحلیلى نیز همان روال مكاتب قبلى رابه شكلى ادامه داد.این مكتب با اصالت دادن به مفهوم ناخودآگاه و ارائه تلقى رمانتیك از انسان، از نگرش ماتریالیستى و پوزیتویستى دستبرنداشت.این دو نیرو (مكاتب قبل و روانتحلیلى) هر دو، تفسیرى ماتریالیستى و بیولوژیكى از انسان و هستى ارائه مىكنند هرچندكه از نظرموضوعاختلاف دارندومكاتبقبلرفتار محسوس را مطالعه مىكردند ولى متفكران این مكتب نیز به مفهوم رمانتیك ناخودآگاه به عنوان مرتبهاى از نفس محدود شده بودند. (28)
بنابراین تاكنون روانشناسى جدید با علمالنفس فلسفى و آراء حكما و فلاسفه بهطور ماهوى تفاوت خود را نشان داده است كه در نهایتبه بشر به عنوان گیاه خودرو مىنگرد (29) و پر واضح است كه در دو عنصر متفاوت به تمام ذات، جاى مقایسه و تطبیق باقى نیست و وجود ندارد.افزون بر اینكه رفتارگرایى و روانتحلیلى و… یعنى مكاتب و اشكال متداول و علمى روانشناسى بادیدگاهىكاملا محدود به بررسى و مطالعه حقیقت انسان مىپردازند و از آن اعتلایى كه آدمى مىتواند بدان دستیابد غافل بوده و آن استعداد بالقوه انسانى را نادیده مىانگارند و با مطالعه جزیىنگر محدود بر روى انسان – در مقایسه با مطالعه تمام ابعاد انسان – به یافتهاى ناچیز و كم بها و سطحى درباره انسان دست مىیابند و چه بسا در شناخت وى دچار انحراف مىشوند; چرا كه نهایت همت آنها این است كه از دید یك ماشین و یا از جنبه بیمار و ناتوان و درمانده به انسان بنگرند و از ایندریچه در صدد شناخت انسان باشند.در این حالت ناگزیراستعدادهاى بالقوه انسان را نادیده گرفته و از حیطه بررسى خارج مىسازند. (30)
روانشناسى گشتالت
روانشناسى گشتالتبر خلاف دیگر مكاتب قبلى، روحیه فلسفى تیزى نداشت (31) و با فلسفه حاكم بر آلمان در آن زمان – محل تولد این مكتب – كه همان مكتب فلسفى «نسبىگرایى اثباتى» و تفكر پدیدارشناسى است، همنوایى و همراهى دارد.از طرفى دیگر روانشناسى گشتالت انسان را به عنوان موجود مركب از دو جزء روان و جسم، موضوع مطالعه خود قرار داده بود ولى با اتخاذ این روش در برابر تمام اصول روانشناسى حاكم قرار مىگرفت (32) و اصول آنها را رد مىكرد كه نتوانستبه عنوان اولین حركت در برابر سنتحاكم بر روانشناسى علمى آن روز فائق آید و در مورد انسان یك توصیف قابل قبول و جامع ارائه كند.افزون بر اینكه گشتالتخود از گرایشات اومانیستى و نئولیبرالیستى معاصر سخت متاثر بود (33) و بنیان خود را بر تفكر «نسبىگرایى اثباتى» استوار نموده بود و همین بینش مانع از بررسى جامع درباب انسان و در درجه بعد قابلیتبررسى و مطابقت آن با افكار ملاصدرارحمه الله مىگردد; چراكه با قبول نسبیت در حقیقت اشیاء، دیگر حتى انسان را به عنوان یك هویت نمىتوان شناخت و باید او را در ارتباط با دیگر امور مورد بررسى قرار داد.این سخن به معناى عدم شناختحقیقت اشیاء، حتى انسان است; زیرا چون طرف نسبت ثابت نیست و لذا هیچ شناخت مطلقى محقق نمىگردد. (34) افزون بر اینكه تراوشات اومانیستى و شناخت انسان در سطح ارتباطش با اشیاء مادى، گشتالت را تحت تاثیر خود گذارده و از سوى دیگر وى را به مطالعه چند حوزه از وجود انسان محدود ساخته است.
بدینسان در برابر روانشناسى كوته فكر و غیر انسانى و عقیم به رهبرى رفتارگرایان و روانكاوان و…بود كه روانشناسى انسانگرا – یعنى نیروى سوم روانشناسى – مطرح شد كه هدفغایى آن توصیف كامل انسان و لزوما بیان استعدادهاى وى، همانند تفكر، احساس، رشد، تحول، تكامل وتعاملباشرایط گوناگون بود. (35)
بنابراین از این مقطع در تاریخ روانشناسى است كه امكان تطبیق و تحلیل درباب انسان كامل فراهم مىگردد و تنها مكتب انسانگرایى است كه به هدف توصیف و تشریح و شناخت انسان وارد میدان شد و این هدف را نیز دنبال نمود كه تجسم انسانگرایى در روانشناسى كمال نمودار گشته است.
روانشناسى كمال
روانشناسى كمال با دیدى نو، به ماهیت انسان مىنگرد.انسانى كه او مشاهده مىكند با آنچه كه رفتارگرایى و روانتحلیلى – روانكاوى – یعنى اشكال سنتى روانشناسى ترسیم مىكند كاملا متفاوت است.در این مكتب انسان یك ماشین و یا موجود بیمار درمانده ناتوان، آنگونه كه رفتارگرایى و روانتحلیلى مىشناسند، نیست، بلكه به جنبه سالم طبیعت آدمى نظر دارد و به چیزى فراتر از مرز بهنجار نگاه مىكند و به حصول پیشرفته كمال و بیدارى انسان و به فعلیت رساندن و تحقق بخشیدن تمامى استعدادهاى بالقوه آدمى مىاندیشد.روانشناسى كمال در كنار توجه به تاثیر محركهاى بیرونى – آنگونه كه رفتارگرایى مىگوید – و قبول نیروى غرائز – آنگونه كه روانتحلیلگر پذیرفته بود – آدمى را قربانى دگرگونناپذیر این نیروها نمىداند و مىگوید آدمى مىتواند و باید در برابر گذشته، طبیعت زیستشناختى و اوضاع و احوال محیط خویش بپا خیزد. (36)
در این مكتب انسان از طبیعت و سرشتى امیدبخش و خوشبینانه بهرهمند است. روانشناسان كمال تنها به «بهنجار بودن» نمىاندیشند، بلكه مىگویند باید به سطوح عالىتر كمال انسانى و فراسوى بهنجار دستیافت و تمام استعدادهاى بشرى را به فعلیت رساند.در روانشناسى كمال هفت نظریه برگزیده براى توصیف و تبیین انسان كامل ارائه شده است كه علىرغم وجود نقاط مشترك فراوان، هر یك تصویر خاصى از انسان كامل را ارائه مىكنند كه در اینجا به شش مورد از آنها اشاره نموده و الگو و طرح پیشنهادى «ابراهام مزلو» را كه به اقرار همگان كاملتر و مفصلتر (37) و پرنفوذتر (38) است، توضیح مىدهیم و به مقایسه آن با نظریه ملاصدرارحمه الله درباب انسان كامل مىپردازیم:
1- انسان كامل از دیدگاه «گوردون آلپورت» (1967 – 1897) با عنوان «انسان بالغ یا پخته» ;
2- انسان كامل از دیدگاه «كارل راجرز» (1987 – 1902) با عنوان «انسان با كنش و كاركرد كامل» ;
3- انسان كامل از نظر «اریك فروم» (1980 – 1900) با عنوان انسان «مولد و بارور» ;
4- انسان كامل از دیدگاه «كارل گوستاویونگ» (1961 – 1875) به اسم «انسان فردیتیافته» ;
5- انسان كامل از نظر «ویكتور فرانكل» (1905) با عنوان «انسان از خود فرارونده» یا انسان داراى معنا;
6- انسان كامل از دیدگاه «فریتس پرلز» (1970 – 1893) به اسم «انسان این مكانى و آن زمانى» ;
7- انسان كامل از دیدگاه «ابراهام مزلو» (1970 – 1907) به نام «انسان خواستار تحقق» یا انسان خود شكوفا.
انسان كامل از دیدگاه ابراهام مزلو
دیدگاه مزلو را درباب انسان كامل و مطلوب با بیان سه مبحث عمده هدف و روش مزلو، توصیف انسان از دیدگاه مزلو و ویژگىهاى انسان كامل از نظر مزلو بررسى مىكنیم:
الف: هدف و روش مزلو در شناسایى انسان كامل (مطلوب)
هدف مزلو از شناخت انسان، دستیافتن به شخصیتى سالمتر و تعریف و تبیین آن و توجه به استعدادهاى پنهان وى و رها ساختن آنها است تا پى ببریم كه انسان براى رشد و كمال انسانى و شكوفایى تا چه اندازه توانایى و استعداد دارد.به بیان مختصر هدف وى این بود كه بداند آدمى چه مىتواند باشد نه اینكه چه بوده و یا اكنون چه هست. (39)
روش مزلو در نیل به این هدف، بررسى سلامت روان در انسانهاى به غایتسالم بود.او به «فروید» و دیگر نظریهپردازان شخصیت كه مىكوشیدند ماهیت انسان را از خلال مطالعه «رواننژندها» و «روانپریشها» بشناسند، سخت انتقاد مىكرد و معتقد بود این روش، ما را به جنبه بیمار نهاد آدمى آگاه مىسازد.لذا مىگفتباید بهترین، سالمترین و بالغترین نمونههاى بشرى را براى مطالعه بر روى انسان برگزید و اگر مىخواهیم بدانیم انسان چقدر توان دویدن دارد، نباید به سراغ افراد لنگ و پاشكسته برویم بلكه باید به سراغ بهترین دوندهها رفت.همین تفكر مزلو را واداشت تا به دو تن از بهترین اساتید خود یعنى «ماكس ورتهامیر» – روانشناس گشتالت – و «راث بندیكت» – مردمشناس – به عنوان افراد نمونه و الگوى برجسته از انسان شكوفا نگاه كند و از این رهگذر سنگ بناى تحقیقات خود را بنیان نهد.چون به عقیده وى اینها از بهترین نمونههاى نوع بشر هستند و لذا در تمام مدت به مطالعه و مشاهده رفتار آنها مىپرداخت و به این نتیجه رسید كه آنها از ویژگىهاى خاص برخوردار هستند كه دیگران از آن بىبهره مىباشند.این یافته نمونه، وى را مشتاق ساخت تا به تدارك یك نمونه 49 نفره از افرادى كه ظاهرا الگوى سلامت روان بودند، دستیازد كه برخى از این افراد زنده و برخى در قید حیات نبودند ولى مزلو معتقد بود آنها افرادى برجسته و نمونه یك فرد سالم و شكوفا هستند.به هر حال مزلو با بهكارگیرى فنونى چون مصاحبه، تداعى آزاد، فرافكنى و تحلیل زندگىنامه به مطالعه بر روى نمونه خود پرداخت (40) و به توصیفى مطلوب و پذیرفته شده از انسان دستیافت.
ب: توصیف مزلو از حقیقت انسان
توصیف و تبیین حقیقت انسان را از دیدگاه مزلو مىتوان در چند بند به طور خلاصه بیان نمود:
1- طبیعت انسان ساختمانى روانى شبیه ساختمان جسم او دارد; یعنى روان آدمى نیز داراى احتیاجات، تمایلات «تكانهها» ، استعدادها و گرایشهایى است كه در اساس وراثت تعیین مىشوند.برخى از آنها از خصوصیات نوع بشر است و به فرهنگ خاصى مربوط نمىشود ولى بعضى دیگر اختصاص به فرد خاص دارند.سرشت آدمى در اصل خوب و یا حداقل خنثى مىباشد نه شیطانى و ضد اجتماعى. (41)
2- هر انسانى داراى گرایش ذاتى براى رسیدن به خود شكوفایى است; یعنى همه انسانها با یك سرى «نیازهاى شبه غریزى» به دنیا مىآیند كه این نیازها انگیزه كمال و رشد و تحقق خود را در انسان فراهم مىسازند و وى را در رسیدن به آنچه در توان اوست فرا مىخوانند.آدمى از بدو تولد با خود توان كمال و سلامت روان را همراه دارد و رشد سالم و طبیعى انسان وقتى حاصل مىشود كه این فطرت و طبیعت، خوب و مثبت در او شكوفا گشته و استعدادها و گنجایشهاى وى به حد نصاب عالیتخود برسند.
3- بیمارى روانى و هر نوع نابهنجارى رفتارى محصول محرومیت و مسخ طبیعت اصیل و فطرت بشر است.لذا آنچه در راستاى تقویت، شكوفایى و تكامل فطرت طبیعى انسان كار مىكند، سالم و خوب است و آنچه سد راه این طبیعت و مانع شكوفا شدن مىباشد، ناسالم و بد است. (42)
4- مزلو بر كل وجود و ویژه بودن شخصیت هر فرد و ارزشها، معیارهاى انسانى و ظرفیت او براى خودكفایى و رشد و خلاقیت و گرایش به سالم بودن اصرار دارد; چرا كه به عقیده وى انگیزه آدمى براى این حركت همان نیازهاى مشترك و فطرى مىباشد كه در تمام انسانها وجود دارد.به نظر مزلو این نیازها در یك زنجیره مرتبهاى و سلسله وار از نیرومندترین تا ضعیفترین نیازها مرتب شدهاند.شرط اولیه براى رسیدن به انسان ایدهال – تحقق خود – آن است كه چهار گروه از نیازهاى پایینتر ارضا و تامین شده باشند. (43) این سلسله نیازها به ترتیب عبارتند از: نیازهاى جسمانى یا فیزیولوژیك، نیازهاى ایمنى، نیاز به محبت و احساس وابستگى، نیاز به احترام و نیاز به تحقق خود.كمبودها به وسیله نیازهاى اولیه و اساسى جبران مىشوند و رشد و تكامل به وسیله نیازهاى متعالى انجام مىپذیرد كه اگر هر دو ارضا نشوند آدمى بیمار مىگردد.كوششبراى رسیدن به سلامت نفس و شناخت هویت و موجودیت و قبول مسؤولیت و خودكفایى و میل به تعالى و انسان شدن، عالىترین و جهانشمولترین انگیزههاى انسانى هستند.
ج – ویژگىهاىانسانخواستارتحقق – انسانكامل – ازدیدگاه مزلو
مزلو ویژگىها و خصایص انسان خواستار تحقق (44) – انسانكامل – رابهدودستهویژگىهاى كلى و ویژگىهاى خاص تقسیممىكند:
ویژگىهاى كلى: انسانهاى خواستار تحقق دو ویژگى كلى دارند:
الف – آنها به نوبه خود نیازهاى سطوح پایینتر یعنى نیازهاى جسمانى، ایمنى، تعلق، محبت و احترام را برآورده ساختهاند و الگوهاى بلوغ و پختگى و سلامت مىباشند و از توانایىها و قابلیتهاى خود حداكثر استفاده را نموده و خویشتن را تحقق بخشیدهاند.
ب – خواستاران تحقق خود، میانسال و سالخورده مىباشند.به عقیده مزلو انسانهاى جوانتر حس هویت نیرومند و مستقل ندارند و به رابطه عاشقانه پایدارى نرسیدهاند.
ویژگىهاى خاص:
ویژگىهاى خاص انسان خواستار تحقق به قرار ذیل مىباشد:
1- آگاهى و ادراك صحیح از واقعیتها
به عقیده مزلو انسان خواستار تحقق، از دنیاى پیرامون خودشناختى عینى دارد.وى این نوع شناخت را «شناخت هستى» مىنامد.انسان جهان را آنگونه كه هست مىشناسد نه آنگونه كه مىخواهد.لذا داورى و درك او از خود و دیگران و عالم، دركى دقیق و صحیح مىباشد.این دقتسایر جنبههاى زندگى او مانند هنر و موسیقىوعلایقفكرى وسیاسىوعلمىرا تحت تاثیر قرار مىدهد.در حالىكه شخصیتهاى ناسالم جهان و دیگران را مطابق قالب ذهنى خویش درك مىكند نه آنگونه كه هستند.
2- پذیرش خویشتن و دیگران و طبیعت
انسانهاى خواستار تحقق، نقاط ضعف و قوت خود را بدون نگرانى مىپذیرند و طبیعتخویش را به همان صورتى كه هست قبول دارند، همانگونه كه طبیعت و دیگران را نیز بدون عكسالعمل پذیرا هستند.آنها تمایلات نفسانى خود را بدون حالت دفاعى و شرمسارى و محبت و تعلق و احترام و…پذیرفته و در برابر نقاط ضعف خود شكیبا هستند.
3- خودانگیختگى، سادگى و طبیعى بودن
انسانهاى خواستار تحقق، در تمام جنبههاى زندگى بدون تعصب و تظاهر رفتار مىكنند و عواطف و هیجانات خود را پنهان نمىسازند و بر طبق طبیعتخود و به طور طبیعى عمل و رفتار مىكنند و در عین حال ملاحظه دیگران را از نظر دور نمىدارند.
4- توجه به مسائل بیرون از خویشتن (مسؤول و متعهد در برابر وظایف و م
سائل زندگى)
به عقیده مزلو انسانهاى خواستار تحقق، نسبتبه كار خود متعهد بوده و حس وظیفهشناسى شدیدى بر وجود آنها جلوهگراستبهگونهاى كه بیشتر نیروى خود را صرف انجام وظیفه و تعهد خویش مىكنند و لذا به كار خود عشق مىورزند و آن را مناسب با طبیعتخود مىبینند.به عقیده مزلو آنها با ایثار و حس تعهد نسبتبه كار، به فرانیازها دست مىیابند.از اینرو هر شخصى با انجام كار خود در پىحقیقت است نه كسب شهرت و قدرت و….آنها از كار نه تنها رضایت دارند، بلكه لذت مىبرند.
5- گرایش به خلوت و استقلال
انسان كامل از نظر مزلو سخت نیازمند خلوتگزینى و تنهایى است.اگرچه از مردم كناره نمىگیرد ولى به دیگران نیاز ندارد – نه در كسب رضایت و نه در مقام و…- رفتار آنها از آن خودشان است و خود تصمیم مىگیرند و انگیزش و نظام خود را بدون تكیه و اتكا به دیگران تجربه مىكنند.
6- كنش مستقل
این ویژگى با ویژگى گرایش به خلوت و استقلال رابطه نزدیك دارد.به عقیده مزلو انسان خواستار تحقق، چون انگیزه كمبود ندارد، براى كسب رضایتبه دنیا و دیگران متكى نیست.احساس خودكفایى و استقلال شدید، آنها را در برابر محرومیتها و بحرانها مقاوم و آسیبناپذیر ساخته استبه گونهاى كه از تحمل محرومیتها احساس بداقبالى ندارند.
7- تازگى مداوم تجربههاى زندگى (لذت مدام از زندگى و تداوم تحس
ین آن)
انسان خواستار تحقق، تجارب خود را با لذت و احترام و شگفتى مىستاید و از تجربههاى مكرر زندگى سیر و خسته نمىشود.
8- تجربههاى اوج یا عارفانه (جذبه درونى و نگریستن به فراسوى م
وضوعات)
انسان كامل گاه وجد و سرور و حیرتى عمیق و چیرهگر نظیر تجربههاى ژرف دینى را تجربه مىكند و از این تجارب احساس قدرت، اعتماد به نفس و قاطعیتى دارد كه گویا از عهده هر كارى برمىآید.البته همه تجارب اوج از شدت یكسان برخوردار نیستند; هر قدر انسان سالمتر باشد، با تناوب و شدت بیشتر آنها را تجربه مىكند. مزلو انسانهاى كامل را از نظر عمق جذبهوكمیت آن به دو دسته «انسان كامل سالم» – كاملا سالم – و «انسان بهنجار» تقسیم مىكند.
9- نوع دوستى
انسان كامل از نظر مزلو، نسبتبه همه انسانها احساس همدلى و محبت دارد و آماده كمك به بشریت هست و خود را عضو خانواده بشر مىدانند و نسبتبه یكایك اعضاى این خانواده احساس برادرى دارد و نسبتبه همه احساس نزدیكى مىكند.
10- روابط فردى و اجتماعى متقابل
به نظر مزلو انسان مطلوب و كامل بیش از افراد حد متوسط با دیگران روابط محكمدارد و مىتواند به دیگران بیشتر محبت كند و دوستى عمیق داشته و خود را با آنها وفق دهد.نسبتبه دیگران به ویژه كودكان مهربان و شكیبا مىباشد.در عین حال مىتواند در برابر انسانهاى عیبجو و متظاهرالبتهبهطورموقت و با برخى از افراد – خشن و بىرحم باشد.
11- ساختار خوى مردمگرایى (مشى دمكراتیك)
افراد سالم در برابر همه مردم صرفنظر از طبقه اجتماعى، سطح تحصیلات، وابستگى سیاسى یا دینى و نژادى آنها، بردبار و شكیبا هستند.براى آنها اینگونه تفاوتها بىاهمیتبوده و در واقع كمتر به اینگونه تفاوتها توجه دارند.
12-تشخیصهدفاز وسیله و خیر از شر
افراد تحققیافته آشكارا وسیله را از هدف تمیز مىدهند.براى آنها هدف مهمتر از وسیله نیل به آن هدف است.آنها از «انجام دادن كار» یا «سپردن راه» به اندازه – حتى بیشتر از – رسیدن به مقصد و هدف لذت مىبرند.آنها خیر و شر را و درست و نادرست را تشخیص مىدهند و هرگز سرگشته و بىثبات نبوده و تنها به اقتضاى موقعیت عمل نمىكنند.
13- شوخطبعى مهربانانه – فیلسوفانه (حس طنز مهربانانه)
افراد سالم در امور طنزآمیز و خندهآور با افراد عادى متفاوت هستند و در یك كلام طنز آنها فیلسوفانه است نه خصمانه و یا برترىطلبانه و عصیانگر و این طنز به كل انسانها برمىگردد نه فرد خاص.
14- خلاقیت
آفرینندگى و خلاقیت از ویژگىهاى خاص افراد خواستار تحقق است.آنها افرادى اصیل، مبتكر و آفریننده هستند و این به معناى نویسندگى و سرایندگى و هنرمندى تنها نیست، بلكه آفرینندگى گرایشى است از بیان سلامت روان و مربوط به شیوه درك و طرز واكنش به جهان; یعنى هر كسى در هر موقعیتى مىتواند خلاق و آفریننده باشد.
15- مستحیلنشدن در مقررات و آداب و رسوم اجتماعى (مقاومت در برابر
فرهنگپذیرى)
انسانهاى خواستار تحقق، افرادى خودكفا و مستقل بوده و به خوبى در برابر فشارهاى اجتماعى مقاومت كرده و بر تفكر و عمل به روشى كه خود پسندیدهاند، اصرار مىورزند.جدایى درونى و دورى و بركنارى از فرهنگ جامعه را تحمل مىكنند.البته در برابر فرهنگ عصیانگرى ندارند و به شكل جامعهستیزانه قواعد را زیر پا نمىگذارند، بلكه در برابر آنچه نمىپذیرند و اهمیت قائل نیستند به طور متعارفرفتارمىكنند. تنهادر موارد خاص آشكارا با قواعدوهنجارهاىجامعه مبارزه مىكنند. (45)
نقد و بررسى دیدگاه مزلو درباب انسان خواستار تحقق
در نقد و بررسى دیدگاه مزلو بر طبق تبیین آن پیش خواهیم رفت; یعنى ابتدا به بررسى روش و هدف مزلو، سپس به نقد دیدگاه وى درباره حقیقت انسان و در نهایتبه بررسى ویژگىهایى كه مزلو براى انسان خواستار تحقق قایل شده است مىپردازیم.
الف – نقد هدف و روش مزلو:
افزون بر غیر علمى و غیر تجربى بودن روش مزلو، همانگونه كه خود وى نیز مىگوید اشكال اساسى در معیار انتخاب نمونه مورد مطالعه است.مزلو بر اساس چه ملاك و معیارى افراد نمونه خود را انتخاب كرده است؟ او در خصوص شیوه گزینش مىگوید: بر پایه اصل تكرار عمل كردیم; یعنى ابتدا بر اساس اعتقادات غیر حرفهاى و شخصى و فرهنگى دستبه كار شدیم و سپس اطلاعات به دست آمده را با اعتقادات و تعاریف مردم مقایسه نمودیم.مزلو برخى از معیارها را خود اعمال كرده و برخى دیگر را بر اساس بینش عرف مردم به خدمت گرفته است.وى در جایى دیگر مىگوید: بر پایه تعاریف تصحیح شده مردمى اولین گروه از افراد (موضوعهاى آزمون) انتخاب شدند. (46)
بنابراین معیار وى در خصوص انسان سالم – مطلوب – یك معیار از پیش تعیین شده است، در حالىكه اعتبار آن معین نیست.همچنین مشخص نیست كه این معیار تا چه میزان قابل اعتماد است.با عنایتبه این مطلب كه رسیدن به كنه انسان و تحصیل هایتشناخت وى به غایت مشكل است، چگونه مىتوان بر اساس یك ملاك شخصى و یا بر پایه قضاوت مردمى غایت قصوى براى انسان معین كرد؟ شاید كلام شولتس در این مورد گویاتر باشد كه مىگوید: «پرسش دیگر من به معیار مزلو در گزینش خواستاران تحقق خود باز مىگردد; مزلو از این معیار به صراحتیاد نكرده كه چه چیز و چه نوع معیارى است؟ چه بسا مزلو در انتخاب موضوع آزمونهاى خود دچار تعصب شده و به تحسین غیر واقع مبتلا شده باشد.» (47)
بنابراین، نه تنها روش مزلو یك روش غیر علمى است، بلكه معیار وى نیزبراى تشخیص موضوعآزموننیزنامعینوچهبسا سلیقهاى است.
ب – نقد و بررسى توصیف مزلو از انسان:
بنیان نظریه مزلو بر تئورى نیازها استوار است.از نظر مزلو نیازهاى انسان رابطه طولى با هم دارند و بعد از ارضاى نیازهاى پایینتر و تامین آنها وبتبه نیازهاى بالاتر مىرسد.در این مورد ذكر چند نكته ضرورى است:
1.این سخن براى تمام افراد بشر كلیت ندارد.چه بسا افرادى كه بر اساس سازمانارزشىخاص خودازبرخىنیازهاى فیزیولوژیكى وجسمانى گذر كنند و در این نیازها تحت فشار باشند ولى به نیازهاى عالىتر اهتمام داشته باشند و ارضاى آنها را بر ارضاى نیازهاى پایینتر ترجیح دهند; مانند فردى كه براى نیل به آزادى دستبه اعتصاب غذا مىزند. (48)
2.محدود نمودن نیازهاى انسان به چند نوع محدود، ناصواب مىنماید; زیرا هم شعاع این نیازها بسیار گستردهتر است و هم تنوع آنها به این مرز و حد محدود نمىشود. هر اندازه هم كه به نیازهاى انسان پاسخ گفته شود، نه تنها سیر و خاموش نمىشود بلكه تقاضاى او افزون مىگردد; از اینرو تحدید آنها نادرست است.اگر اهل معرفت مىگویند تا وصول به بىنهایت (جمالبىنهایت، كمال بىنهایت و…) عطش انسان فرو نمىنشیند از همینروست كه نیازها و دامنههاى آنها بىنهایت است.
3.نكته دیگرى كه در خصوص توصیف مزلو مىتوان گفت این است كه كمال واقعى انسان صرف تحقق یافتن و دستیابى به هر فعلیت نیست; چرا كه دراین صورت مىبایست فعلیتیافتن هر توانى هر چند استعداد خونریزى و سفاكى و حركات حیوانى نیز كمال تلقى گردد.از طرفى چه بسا فعلیتبخشیدن به یك جنبه مانع رشد و تعالى انسان گردد; بنابراین باید جهت فعلیت را مد نظر داشت و آنگاه به تكاملى بودن و نبودن آن راى داد. (49)
ج- نقد و بررسى ویژگىهاى انسان خواستار تحقق – انسان كامل – از دیدگا
ه مزلو
نقد كلى: نظریه مزلو بر پایه تفسیر پدیدارشناسانه از انسان و هستى و انتخاب و اختیار مطلق بنا شده است; لذا براى انسان آزادى مطلق – در فعلیتبخشیدن به توانایىهایش – قایل است و در این راستا به تصویرى جزئىگرایانه و لیبرالى از آدمى پرداخته است.در واقع وى تفسیرى خودبنیادانه و اومانیستى از بشر دارد كه تجسمى تئوریك از صورت افراطى جامعه نئولیبرالیستى است. (50) به بیانى دیگر انسانمدارى و عدم توجه به چیزى وراء انسان و محدود شدن به امكانات و استعدادهاى انسانى، پایه تمام توضیحات و ویژگىهایى است كه براى انسان برمىشمارد كه این میزان تاكید بر انسان و محور قرار گرفتن آن با معیارهاى اسلامى ناسازگار است.
نقد خاص: در اولین سخن باید توجه داشت كه تعداد ویژگىهاى انسان مطلوب – كامل – به این مقدار محدود نمىشود بلكه از نظر اخلاق اسلامى ویژگىهاى دیگرى نیز ضرورت دارد كه انسان كامل باید از آنها برخوردار باشد.
همچنین درباب ویژگى تجارب اوج باید توجه داشت كه مقصود از تجارب اوج لزوما تجارب شهودى و جذبههاى عرفانى نیستبلكه شامل برخى جذبهها و تجربههاى هیجانى مذموم – كه از راههاى ناپسند حاصل مىشود – نیز مىگردد.بنابراین هر جذبهاى داراى بار ارزشى نیست و چه بسا بار ارزشى منفى و یا فاقد هر نوع بار ارزشى باشد.
ویژگى پذیرش دیگران نیز از خدشه عارى نیست.این ویژگى دامنه گستردهاى دارد كه در برخى موارد – از جمله پذیرش بدون قید اخلاق و رفتار دیگران – نمىتوان آن را بر اساس تعالیم اسلام یك معیار براى انسان برتر دانست، بلكه باید در برابر رفتارها و منشهاى ناپسند واكنش مناسب نشان داد.پس این خصیصه با این دامنه گسترده مورد پذیرش نخواهد بود. (51)
انسان كامل از دیدگاه ملا صدرا رحمه الله
روش ملاصدرا رحمه الله
روش ملاصدرارحمه الله را به یك تعبیر مىتوان روشى تركیبى و برایندى نامید كه عناصر بسیارى را در خود حل كرده است. (52) لذا شناخت دقیق این روش در واقع نیازمند بررسى تمام عناصر و روشهاى جزئى است كه وى آنها را در كنار هم و با یكدیگر به كار گرفته است.از اینروى باید منطق عمومى، اصول و قواعد كلى اندیشه، تعالیم مقدس شرع، دادههاى عرفانى و سلوك عرفانى و روش برهانى و حتى دفتر طبیعت و…را بررسى كنیم (53) و ویژگىهاى آنها را تبیین نماییم تا به روش آن حكیم نامور پى ببریم.پر واضح است كه این كار از حوصله این نوشته خارج است، لذا به نتیجه آن اكتفا مىكنیم.بررسى كامل حقایق دینى و مطالب كشفى و تطبیق آنها با برهان قیاسى، علوم و نظرات تازه و نوى را فرا روى ملاصدرارحمه الله گشوده كه هرگز از راه تفكر صرف و یا هر یك از روشهاى دیگر به تنهایى امكانپذیر نیست.این روش در زمینه مباحث فلسفى میان ذوق و برهان التیام داده است; یعنى برخى مسائل ذوقى را از راه برهان روشن نموده و آنها را پس از آنكه تنها از راه كشف به دست آمدهاند، برهانى ساخته است و در سلكمسائل فلسفىكه محصول برهان هستند، قرار داده است.اندیشه وى محصول روش او در علم و عمل هر دو است آنگونه كه ریاضت علمى و عملى و استعداد ذاتى و شناخت دقیقاز شرع مقدسوتعالیمآن، وى رابهاین تفكر رهنمون گشته است. (54)
توصیف حكیم ملا صدرا رحمه الله از حقیقت انسان
به نظر صدرالمتالهین، انسان در آغاز، قوه محض بود.قرآن كریم نیز با عنایتبه عدمى بودن او مىفرماید; چیزى نبود كه سزاوار ذكر باشد.لذا در ابتدا از نظر جسمانى هم فاقد حیات بود تا اینكه به یك نبات وگیاهداراى رشدونمو بدل مىگرددو بعدصورتحیوانىپیدا مىكندوسپس به صورت انسان وبشر و بهرهمند از فكر بدل مىگردد كه مىتواند در كارها تصرف نماید.بعد از آن، انسان داراى نفسناطقه مىگردد كه اگر عنایت و توفیقالهى یار او باشد جوهرى قدسى و روحى الهى مىگردد. (55)
ملاصدرارحمه الله همانند اكثر فلاسفه قائل به ثنویت و دو انگارى در خلقت انسان است كه انسان مركب از جسم و روح مىباشد و جسم غیر از روح است.جسم، فانى و مادى ولى روح كه همان نفس استباقى و مجرد مىباشد. (56) آنچه در این نقطهنظر مشترك باعث اختلاف آراء شده، همان قبول یا عدم قبول ارتباط این دو جزء و تبیین كیفیت ارتباط روح و بدن و بخش مادى یا بخش مجرد وجود انسان و كیفیتخلق و رشد و تعالى روح است و اینكه نقش هر یك از این دو در قوام و انسانیت انسان چیست و به كدام جزء تكیه دارد؟ بنابر نظر حكیم ملاصدرارحمه الله جسم بر نفس تقدم زمانى دارد و این جوهر مجرد (نفس) از بستر ماده برخاسته و بعد از یك حركت استكمالى و گذراندن مراتب مادى به مرتبهاى مجرد و غیر مادى رسیده است. (57)
به تعبیر كاملتر، صدرالمتالهینرحمه الله بر پایه دو اندیشه ابتكارى خود یعنى «حركت جوهرى» و «تشكیك در وجود» عقیده دارد كه نفس در ابتداى پیدایش خود جوهرى جسمانى است اما در خلال حركت جوهرى پیوسته سیر تكامل خود را از طریق وصول به مراتب برتر ادامه مىدهد و با حفظ «وحدت شخصى» خود در نهایتبه مرتبه تجرد راه مىیابد و موجودى مجرد مىگردد. (58) سخن او در اینباره چنین است: «ان نفس الانسان جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء اذا استكملتخرجت من القوه الى الفعل.» (59) باید توجه داشت كه از نظر ملاصدرارحمه الله حقیقت انسان همین نفس ناطقه كه صورت ذاتى او است، مىباشد. (60)
همانگونه كه گذشت از نظر حكیم ملاصدرارحمه الله انسان موجودى دو بعدى است; به این معنا كه پرودگار علیم ساختار انسان را از دو بخش جسم و روح قرار داده است. بدن انسان داراى حالت تركیبى است كه اگر از حد اعتدال خارج نشود تندرستخواهد بود.و اگر از اعتدال خارج شود به فساد و استیصال مبتلا مىگردد.روح نیز چنین است كه اگر در صفات باطنى و اخلاق نفسانى از میانهروى خارج شود و دراخلاق و صفات شهوى و فكرى به افراط و تفریط مبتلا گردد در معرض امراض باطنى و گناه قرار مىگیرد و موجب هلاك وى مىگردد. (61) به عبارتى انسان معجونى از صفات و قوا است كه برخى از آنها حیوانى، بعضى شیطانى، برخى سبعى و برخى ملكى است.از نیروى حیوانى انسان، شهوت و آز و حرص و فجور، از سبعیت وى، حسد و عداوت و دشمنى و كینه، از بعد شیطانى او مكر و حیله و خدعه و از بعد ملكى او، علم و پاكى و طهارت صادر مىشود.این امور در جان آدمى با وى همراه هستند و انسان از سه ظلمت اول جز به هدایت دین و عقل نمىتواند رها شود و خود را آزاد سازد.بنابراین، در وجود آدمى قدرت ارتقا به جهان آسمانها (عالم مجردات) نهفته است (62) تا به وسیله علم و عمل در همسایگى با ملكوت اعلىجاى بگیرد; به وسیلهمعرفت وبندگى كامل، ذات و حقیقت او كمال مىیابد و بساط دو جهان را در هم مىپیچد و از عالم زمان و مكان بیرون مىتازد و چون از ذات وجود خود فانى گردید به دیدار و لقاء خداوند نائل مىشود در این هنگام در عالم بالا، پیشوایى فرمانروا گشته كه فرشتگان او را سجده و تعظیم مىكنند و فرمان او در ملك و ملكوت جارى و نداى او در جایگاه قدس عالم جبروت شنیده مىشود. (63)
اینجاست كه صدرالمتالهینرحمه الله مىگوید: موضوع و هدف از خلقت انسان همان خلیفةالله شدن است; یعنى مقصود اصلى از آفرینش تمام هستى و موجودات، انسان كامل است كه همان خلیفه و جانشین خداوند است و صلاحیتخلافت و جانشینى خداوند و آبادانى دو جهان را جز انسان كامل هیچ كسى ندارد و او آن انسان حقیقى است كه مظهر اسم اعظم است. (64) و یا در جایى دیگر مىفرماید: هدف از خلقت این عالم، برمىگردد به انسان و هدف از خلقت انسان این است كه آدمى به مقام و مرتبه عقل مستفاد برسد و مشاهده معقولات نماید و به ملا اعلى متصل گردد. (65) به نظر و بدین صورت است كه انسان از یك كرامتخاص برخوردار است و بالقوه خلیفه خداست و مسجود ملائكه ارض و سماست. (66)
حكیم صدرالمتالهینرحمه الله براى نفس ناطقه به عنوان تمام حقیقت انسان ویژگىهایى را برمىشمارد و مىگوید: از آنجا كه انسان صاحب نفس مجرده است، از خواص و ویژگىهایى بهرهمند است كه در سایر حیوانات یافت نمىشود:
1- نطق ظاهرى: از اختصاصات انسان برخوردارى از نطق ظاهرى است.علت این فیض به تعبیرى استكمال روحى و جسمى است تا به این وسیله بیان اغراض براى دیگران ممكن گردد و نیل به اهداف عالیه میسور شود.هر چند كه [نطق ظاهرى] در ابتدا براى بیان و نیل به اغراض جسمانى و تامین نیازهاى جسم به كار مىآید، ولى شكل متعالى آن اغراض عالیه و كسب معرفت است.
2- تعجب: مقصود از تعجب انفعالى است كه به دنبال ادراك یك امر و پدیده نادر حاصل مىشود و خنده را به دنبال مىآورد.
3- ضجر: منظور از ضجر آن انفعالى است كه در پى ادراك امور مولمه و موذیه حاصل مىگردد و گریه و بكاء را به دنبال دارد.
4- خجلت: از ویژگىهاى انسان خجلت است; یعنى همان انفعال نفسانى كه با پى بردن به امرى، درك مىگردد.مثلا علم به اینكه از او فعلى صادر شده و این فعل هرگز سزاوار و شایسته نبوده است، موجب خجلت مىگردد; یعنى بعد از اطلاع از صدور فعل و آگاهى از شایسته نبودن آن عمل، خجلت محقق گشته و انسان در این حالت قرار مىگیرد.
5- خوف و رجاء;
6- ادراك معانى عقلى: اخص خواص انسان همانا «تصور معانى عقلیه» است; یعنى ادراك معانى عقلیه از ویژگىهاى اختصاصى انسان است كه كاملا از ماده، مجرد است. (67) آشكار است كه انسان داراى شمارى قوا و وسائل ادراكى است كه هر كدام به سویى كشش دارند و لذتشان در رسیدن به آن جهت و سویى است كه طبع آنها اقتضا دارد.در فنون علمى نیز لذت علوم یكسان نیست و لذت آن وابسته به شرافت معلوم (به) آن علم است.لذا اگر معلوم مورد توجه، حقیقتحقایق و اصل همه موجودات و كاملترین و شریفترین آنها باشد، لذیذترین است و این همان علم به خداوند سبحان و صفات و افعال او و شناخت تدبیر او است. (68) در یك كلام آن علمى كه آن مقصود اصلى و كمال حقیقى است و موجب قربحقتعالىاست، علم الهى و علم مكاشفات است نه علم معاملات و سایر ابواب علوم. (69)
انسان كامل از دیدگاه حكیم صدرالمتالهین رحمه الله
بنابر عقیده ملاصدرارحمه الله نفس از دو نیرو و قوه نظرى و عملى بهرهمند است: یكى براى صدق و كذب و دیگرى براى خیر و شر در جزئیات; یكى براى واجب و ممكن و ممتنع و دیگرى براى جمیل و قبیح و مباح.هر یك از این قوا داراى شدت و ضعف است و در شدت و ضعف نیز مراتب عدیده دارد. (70) براى انسان آن وقت كمال حقیقى تحصیل مىگردد كه این دو نیروى الهى به ودیعه نهاده شده در نهاد او، به كمال خود برسند.سعادت و كمال هر قوهاى در این است كه به آنچه ذاتش اقتضا مىكند، برسد. (71) هر یك از این دو نیروى نظرى و عملى مراتبى دارد كه با پشتسر نهادن آنها به كمال خود مىرسند و در غایت، كمال آدمى نیز محقق مىگردد; یعنى به كمال این دو نیرو كه تمام استعداد آدمى است، انسان كامل مىشود.به عقیده آن حكیم الهى مراتب تكامل عقل و قوه نظرى به قرار زیر است:
مرتبه اول: عقل هیولانى (عقل بالقوه)
این مرتبه همان مرتبهاى از نیروى عقل است كه به حسب فطرت براى نفس حاصل است و آن مرحله آمادگى نفس براى ادراك معانى معقوله است و در واقع از خود هیچ ندارد جز اینكه آمادگى و استعداد ادراك را دارد.چنان كه فى ذاته از صور محسوسه خالى است ولى قابل صور جمیع محسوسات است. (72)
مرتبه دوم: عقل بالملكة
در این مرتبه عقل از بالقوه گذر نموده و به فعلیت درآمده است و اولیات را درك كرده است و اینگونه نیست كه از مدركات خالى و عارى باشد و قدرت و ملكه انتقال به مرتبه عقل بالفعل را تحصیل نموده است.
مرتبه سوم: عقل بالفعل
در این مرتبه قوه عقل و نیروى ادراك علاوه بر تحصیل اولیات (حصول اولیات) به نظریات نیز دستیافته است ولى این یافتههاى نظرى همیشهدرنزدعقل حاضر نیستند بلكه باید توجه نمایدتابراىاوحاضرشوند و امكان حضور یابند.
مرتبه چهارم: عقل بالمستفاد
درجه تكامل بعدى عقلآناستكهبعدازحصول اولیات و تحصیل نظریات به مرتبهاى رسیده است كه براى حضور این معلومات نیازى به توجه و التفات ندارد بلكه تمام نظریات بالفعل نزد اوحاصلمىباشند و در مشاهد او قرار دارند.این مرحله، مرحله كامل و تام عقل است كه در اثر اتصالش به عقل فعال، صور تمام اشیا و موجودات براى او حاضر و حاصل است.
منظور از عقل فعال آن عقلى (مرتبه عقل) است كه از جمیع وجوه بالفعل است و هیچ شائبه قوه در آن نیست; یعنى چیزى نیست كه قابل صورت معقوله باشد بلكه ذاتش همان صورت عقلیه قائم به نفس خود است و محلى براى امكان او نیست; چون فعلیت محض است و وجودى مفارق از ماده دارد.به تعبیرى این عقل را وجودى در نفس و ذات خود است، و وجودى در نفس ما و براى ما دارد; چرا كه كمال انسان آن است كه عقل فعال گردد و با او اتحاد و یگانگى پیدا كند. (73)
مراتب كمال قوه عملیه (نیروى عملى)
براى این نیرو نیز چهار مرتبه از كمال تصویر شده است كه به اختصار به آن مىپردازیم:
مرتبه اول: تهذیب ظاهر
راه رسیدن به مرتبه اول همان التزام به تكالیف الهیه و شرایع نبویه و احكام شریعت است.
مرتبه دوم: تهذیب قلب (باطن)
مقصود از این مرتبه آن است كه آدمى در تطهیر قلب و باطن بكوشد و آن را از صفات پست و اخلاق دنیه و اوصاف ردیه پاك سازد.
مرتبه سوم: آراستن نفس ناطقه
در این مرتبه آدمى باید نفس ناطقه را كه تمام حقیقت انسان است، به صور قدسیه و عملیه و صفات پسندیده بیاراید.
مرتبه چهارم: فناء نفس از ذات خود
سالك در این مرتبه از هر چیز غیر خداستحتى خود روى برمىگیرد و به ملاحظه ذات رب و كبریا و ملكوت مىپردازد. (74)
البته این مرحله و مرتبه منتهاى سفر قوه عملىوتكاملآننیستوالاسفرتكاملى همچنان ادامهدارد.ملاصدرارحمه الله درجایىدیگر مىفرماید:
«فهذا حال بعض اولیاء الله لكن الولى الكامل من رجع بالوجود الحقانى الموهوب الى الصحوبعد المحو و عاد الى التفصیل بعد الجمع و وسعصدره لغایة الا نشراح للحق و الخلق…».
انسان كامل بعد از مقام فناء به مقام صحو رجوع مىكند و بعد از مقام جمع به مقام تفصیل بازمىگردد و سینهاش نسبتبه حق و خلق هر دو گشادگى مىیابد و حق و خلق را در سینه خود به هم مىرساند و جامع حق و خلق مىگردد. (75) و به تفصیلى دیگر در هر چیز كه مىشنود و مىبیند حق را مشاهده مىكند; در این حالتبهجت او از همه خلق خدا بیشتر است.پس به حق همه چیز را مىبوید و مىشنود نه به گونهاى كه موجب تكثر و تجسم گردد. (76) به عقیده صدرالحكما قوه نظرى و كمال آنبرترازكمال قوهعملى است، لذا اندیشیدن را بهتر از عبادت مىشمارد. (77)
منتهاى این دو حركت همان كامل انسان است.بدینسان كه انسان اگر به حسب عمل از تمام صفات حیوانى دور گردد – هر چند در توان بشر نیست كه از تمام آنها جدا گردد – و به حسب نیروى علم و نظر به نور ایمان یقینى و در نهایتبه ایمان شهودى و علم عینى و یقین حضورى و حقیقى رسد، او انسان كامل است.بنابر عقیده حكیم صدرالمتالهینرحمه الله انسان كامل حقیقت واحد است كه خود مراتب و درجات عدیده دارد و هر رتبه و درجه آن نیز در یك تنظیر نامى خاص مىیابد.آن مرد الهى در تنظیر اشراف عالم تكوین (انسان) و اشراف عالم تشریع و معنا (قرآن) مىفرماید همانگونه كه قرآن بطون و مراتب دارد، انسان كامل نیز هفت مرتبه دارد كه عبارتند از: 1- نفس 2- قلب 3- عقل 4- روح 5- سر 6- خفى 7- اخفى. (78)
در جایى دیگرى صدرالمتالهینرحمه الله یكى از آخرین مقامها را اینگونه بیان مىدارد كه: از اسفل سافلین تا اعلى علیین درجات و مقامات افراد بشر مىباشد: “لهم درجات عند ربهم” (79) و این درجات بعضى را بالقوه و بعضى را بالفعل مىباشد و در بعضى مطوى ودر بعضى منشور بود.كس باشد كه مقامش “ان الذین یبایعونك انما یبایعون الله” (80) و “من یطع الرسول فقد اطاعالله” (81) باشدواینآخر مقامات آدمى است و از این جا گفته است” من رآنى فقد راى الحق”. (82) (83)
پر واضح است كه تبیین حقیقت انسان كامل و پرداختن به تمام ابعاد وجودى وى از دیدگاه آن حكیم بىمثال حداقل نیازمند بحثى به حجم چند مجلد از كتب شریف آن دانشمند بىهمال دارد كه از حوصله این جستار خارج است لذا به همین مقدار اكتفا نموده و طالبانتفصیل رابه انبوهكتب آن فیلسوف بىبدیل ارجاع مىدهیم و دراینجابا ذكرچند ویژگىازانسانكاملكلام رابه سرانجام مىبریم:
ویژگىهاى انسان كامل از دیدگاه صدرالمتالهین رحمه الله
حكیم ملاصدرارحمه الله از انسان كامل – كه الگو و معیارى براى دیگر افراد هست – به چندلفظ یاد مىكند: انسانكامل – عارف – حكیمراستین. (84)
در این مقام قبل از بیان مفهوم انسان كامل از دیدگاه انسانشناسى مستقیما به سراغ مكتب صدرالمتالهین رفته و در قالب ویژگىهایى كه براى انسان كامل برمىشمارد، وى را مىشناسیم و تعریف مىكنیم.براى انسان كامل ویژگىهاىفراوانىدرمكتبملاصدرارحمه اللهمىتوان یافت ولى مهمترین آنها به قرار زیر است:
1.انس با خدا
علاقه و انس به خداوند سبحان از برجستهترین ویژگىهاى انسان كامل است كه تمام وجودش مستغرق ذات الهى است و براى او هیچ عملى به میزان عبادت خداوند لذت ندارد و همیشه و در همه حال – خلوت و جلوت – به یاد او است و غیر خداوند هر چه باشد هیچ و پوچ استحتى اگر اولیا و دانشمندان و مؤمنین را دوست دارد و یا اگر والدین خود و فرزندان خویش را دوست دارد، از اینروست كه آنها را به حق منتسب مىبیند و دوستى آنها را به نیت امتثال فرمان حق مىپذیرد.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از او است
2.التزام به فرائض و نوافل
انسان كامل به آنچه خداوند انجام آن را دوست دارد، ملتزم است و انجام آن را بر خود فرض مىشمارد و ازتمامحركات و سكنات خدا را مىجوید و از این طریق به حق واصل مىگردد و چون در پى وصل به محبوب و لقاى حق است از درون او شوق به عبادت و انجام فرائض موج مىزند.
3.مهربان با خلق خداوند
4.عالم به تمام حقایق الهى و علوم ربانى و معالم ربوبى
انسان كامل تمام حقایق را به یقین و برهان مىداند و هرگز در آنها دچار شك نمىشود.
5.زهد حقیقتى صفت او است و اخلاق و خلق و خوى خود را پاك نموده است.
6.همیشهدرروحیاتوحالاتخوداعتدالدارد. (85)
7.دوستدارعلم و علما و دانشمندان مىباشد.
8.همیشه به یاد مرگ دوستدار از مرگ است; چون طریق لقاء حق مىباشد.
9.دوست دوستان خداوند سبحان است.
10.دشمندشمنان خداوند مانند كفار، ظالمین، فاسقین واشراراست.
11.دوستدار علم هیئت و شناخت اجرام آسمانى است.
12.همیشه به یاد خداوند منان بوده و ذاكر به او – به مراتب ذكر – است.
13.مواطب بر تهجد است و از تهجد غافل نمىشود.
14.متنفر از شهوات مىباشد.
15.به مقدار اندك و میزان ضرورى از خوردنىها و آشامیدنىها اكتفا مىكند.
16.از اهل دنیا و ثروت و صاحبان مناصب دنیوى پرهیز دارد.
17.مشغول شناخت رب و افعال و صفات اوست.
18.دید و نظر او به افراد فرو غلتیده در شهوات همانند نگاه و نظر علما به بچهها مىباشد.
19.مشتاق عزلت و خلوت است واز اعمال بچهگانه مردم عادى دورى مىگزیند.
20.سخت مراقب اعمال و رفتار خود است كه مرتكب خلافى نشود.
21.صفاى دل و جلاى روح دارد.
22.از معاصى و خبث نفس و شهوات مىگریزد.
23.متوجه دریافتیقینى حقیقت است و از تقلید و ظن پرهیز مىكند.
24.از خشم و جقد و حسد و عداوت و خصومتبسیار پرهیز مىكند.
25.از مكاشفات ربانى برخوردار است.
26.عاشق خداوند است.
27.نور توحید در جانش پرتو افكنده است.
28.وجودش از حب جاه و ریاست و محبت دنیا و مال و منال آن عارى است.
29.ملكات راسخه شجاعت، صبر، شكر، كرم و حلم به مراتب خود در احوال و افعالش ظهور و بروز تام دارد.
راه و طریق نیل به كمال
به نظر آن حكیم الهى اگر چه براى تصفیه، راههاى متعدد وجود دارد ولى همگى منحصر در پیمودن و التزام به سه امر عبادت، دوام بر عدالت و نابودى وسواس استوار است، اما هر یك از این سه استوانه خود از طریقى به دست مىآید: عبادت بر تهذیب اخلاق و استحكام ملكات پسندیده تكیه دارد; عدالتبر بندگى و شكر بر نعمتهاى ربوبى استوار گردیده است; نابودى وسواس نیز بر ترك آنچه با آن مانوس گردیده و بر دور افكندن لذایذ بنا مىگردد.باید توجه داشته باشیم كه هیچیك از این سه راه، به تنهایى به آخر نمىرسند و در هر یك به همراه دو راه دیگر باید قدم گذارد.راه و رمز استقامت در این سه، اشتیاق به معبود حقیقى و خیر محض است و شوق نیز از طریق شناختحاصل مىگردد.پس، شناخت، نقطه آغاز و پایان و محرك و نتیجه حركت است كه از حیث علم و ایمان در ابتدا و از حیثشهود و عیان در پایان قرار مىگیرد.هر چه معرفتبیشتر باشد شوق شدیدتر و قوىتر است و حركت و كوشش نیز بیشتر و به تبع، معرفت كشف و شهود نیز بیشتر مىگردد تا آنجا كه پایان حركتبه نقطه آغاز ختم مىشود و چیزى از معرفتباقى نمىماند كه دیگر نه عارف ماند و نه معرفتبلكه فقط معروف ماند و نه مشتاق ماند و نه شوق بلكه فقط مشتاق باقى ماند و نه سالك ماند و نه سلوك بلكه فقط مقصد و مقصود ماند و بس.در اینجاست كه اول چون آخر و نهان همان آشكار و وجود در موجود و معبود منحصر مىگردد. (86) شاید از این بیان راز تاكید برمعرفت و قبلازهمه معرفتنفس روشن مىگردد. (87)
شرایط پیمودن راه كمال (سلوك)
بنابر عقیده ملاصدرارحمه الله سلوك راه كمال كه همان گذر و گذشتن از كتلهاى بین بنده و خداست، شرایطى دارد كه به آنها اشاره مىكنیم: (88)
الف – بهرهمندى از هدایت و رهبرى استاد طریقكهبىرهنماىخضررحمه اللهبهجایىنتوان رسید;
ب – التزامبهفرامینودستورات استاد طریق;
ج – استقامت;
د – مراقبتشدید از گناه، وسواس و خواطرشیطانىكه به قلب سالك حمله مىكنند;
ه- التزام دقیق و تام به احكام شریعت و طریقت;
و – ریاضت. (89)
ریاضت در نظر ملاصدرارحمه الله تاثیربرجسته دارد وبراى آن اقسام متعدد ذكر مىفرماید كه در اینجا به ذكر نمودار آن و تاثیر هر یك بسنده مىكنیم.
موانع كمال
صدرالمتالهین رحمه الله پنج عامل را مانع كمال انسان برمىشمارد: (90)
1.نقص ذاتى نفس: منظور آن است كه نفس به واسطه صباوت و…هنوز به فعل نرسیده باشد; مانند اینكه كودكان و ابلهان چون از قوه به فعل نرسیدهاند، نمىتوانند در علموعمل تلاش كنند و ازدرك حقیقت عاجزند.
2.حجابها: مقصود موانعى است كه نفس مستعد را از تكامل باز مىدارد و مانع نفس مستعد مىگردند.اینحجابهاچهار نوع هستند:
الف – حجاب مال: راه علاج و رفع آن این است كه با بخشش از نگهدارى مال و جمع شدن آن جلوگیرى كنیم.
ب – حجاب مقام: علاج آن در دورى جستن از موقعیتهاى تحریك كننده و تواضع نمودن و دورى از آنچه موجب شهرت مىگردد، مىباشد.
ج – حجاب تقلید: علاج آن در پیروى نكردن از روش خاص و كشف حقیقت در اعتقادات و مجاهدت – نه مجادله – است.
هر كه را تقلید دامنگیر شد در دل او چون غل و زنجیر شد
تا تو از تقلید آبا نگذرى كافرم گر هرگز از دین برخورى (91)
د – حجاب معصیت و گناه: توبه نمودن و رفع مظالم خود و تصمیم بر عدم بازگشت و پشیمانى از گذشته و تحصیل رضایت افرادى كه حق دارند، راه رفع این حجاب است. اگر حجاب معصیت از این طریق برطرف نشود، محال استباب مكاشفه بر سالك باز گردد.
3.انحراف از حقیقت: در این مانع قلب از زنگار پاك است ولى طالب حق نیست و درك حق را در سر ندارد و چیزى از حقایق عالم ربوبى نمىداند و توجه او مصروف مصالح زندگى مادى و انصراف از طاعت و عبادت است.قلب ازجهتمطلوب منحرفشده; همانگونهكهدل بعضى صالحان و عالمان براى انتقاش علوم آماده است، ولیكن نور معرفت در وى نمىافتد، از این سبب كه همت او مصروف جانب طلب حق نیست. (92)
4.كدورت و زنگ دل: همانند كدورت معاصى و خبث نفس كه به سبب بسیارى شهوات و فسوق در نفس حاصل مىشود و مانع صفاى دل و جلاى روح مىگردد و به قدر بسیارى كدورت و تراكم ظلمت، مانع از تجلى حق و انعكاس آن نور در دل مىشود.هیچ گناهى نیست كه اثرى در دل از كدورت آن نداشته باشد. (93)
5.جهالت و ناآگاهى: جهالت و عدم آگاهى به اصول و موازین كسب معرفت مانع دیگر كمال است; زیرا آنچه مطلوب حقیقى است در آیینه ضمیر حاصل نمىشود.براى طالب علم ممكن نیست كه راه به تحصیل مطلوب ببرد مگر با ملاحظه علوم و معلوماتى كه او را در تحصیل آن علم كمك كنند و لذا باید اصول عامه معرفت را بداند و محسوسات و بدیهیات و قضایاى عامه و نظایر این معانى در وى بىفكر و ریاضتحاصل شود. (94) باید بدانیم كه در منظر آن بىنظیر عالم، ریشه تمام گناهها در جهل و نادانى استبه مراتب خاص خود. (95)
ساقیا از مىفزون كن معنىام مستىام ده، وارهان زین هستىام
غافلم كن زین جهان خیر و شر وارهان جان را ز سحر مستمر
وارهان جان را زقید خویشتن نیستسدى همچو من در راه من (96)
پىنوشتها:
1- حسین ادیبى، زمینه انسانشناسى، ص 7 – 2
2- علىاصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غرب، 1374، ص 21
3- انسان از دیدگاه اسلام، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، 1377، ص 5
4- حسین ادیبى، پیشین، ص 7 – 2
5- الكسیس كارل، انسان موجود ناشناخته
6- حسین ادیبى، پیشین، ص 7 – 2
7- انسان از دیدگاه اسلام، پیشین، ص 15 – 14
8- سیماى انسان كامل از دیدگاه مكاتب، ج 1، ص 15
9- انسانشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله، 1376، ص 15 – 13
10- پیامبر اسلام فرمود: كسى كه خود را بشناسد به تحقیق خدا را شناخته است. (مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 32)/علىعلیه السلام نیز فرمود: معرفت نفس سودمندترین معارف است.(آمدى، غررالحكم و دررالحكم، ص 172)
11- گاندى (به نقل از كتاب انسان از دیدگاه اسلام، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه) : در دنیا فقط یك حقیقت وجود دارد و آن شناسایى ذات (نفس خود) است.هر كس خود را شناخت، خدا و دیگران را شناخته است و هر كس خود را نشناخت هیچ چیز را نشناختهاست. (كتاب مذهبمن، گاندى، ص 23 – 22)
12- مسعود آذربایجانى، انسان كامل از دیدگاه اسلام و روانشناسى، مجله حوزه و دانشگاه، سال سوم، ش 9
13- انسانكامل از دیدگاه مكاتب، ج 7، ص 53 – 54
14 و 15- تاریخ روانشناسى نوین، ج 1، ص 31 – 20/ص 9
16- مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 1، ص 23
17- تاریخ روانشناسى نوین، ج 1، ص 22
18- دوآن شولتس، روانشناسى كمال، ترجمه گیتى خوشدل، ص 7
19- ترجمه اسرار الایات، تحقیق و ترجمه محمد خواجوى، ص 116 و 252 و 161
20 و 21- مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 155/ص 25
22- تاریخ روانشناسى نوین، ج 1، ص 86
23- جهت اطلاع بیشتر ر.ك.ب: مكاتب روانشناسى جلد1 و2
23- الى 26- مكاتب روانشناسى، ج 1، ص 277/ص 285/ص 263/ص 277
27 و 28 و 29- شهریار زرشناس، سمبولیسم در آرا اریك فروم، ص 4 – 23/ص 28/ص 27 – 28
30- دوآن شولتس، پیشین، ص 8 – 6
31 و 32- مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 349/ص 410
33- شهریار زرشناس، پیشین، ص 28
34- مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 5 – 352
35- تاریخ روانشناسى نوین، ص 8 – 367
36- دوآن شولتس، پیشین، ص 9 – 5
37- شاملو، مكتبها و نظریهها در روانشناسى شخصیت، ص 111
38- تاریخ روانشناسى نوین، ج 2، ص 371
39 و 40- دوآن شولتس، پیشین، ص 6/ص 113
41 و 42- شاملو، پیشین، ص 112 – 111
43- مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 464 – 465
ه noitazilutca است كه در كتاب روانشناسى انسان سلطهجو، «خویشتنسازى» و در برخى متون به «خودشكوفایى» بر گرداننده شده و ما «تحقق خود» را برگزیدیم.
45- در این بحث از كتب زیر استفاده شده است:
– روانشناسى كمال، ص 111 – 146; مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 464 – 475; شاملو، روانشناسى شخصیتسالم; مكتبها و نظریهها در روانشناسى، ص 111 – 113; رضوانى، انگیزش و هیجان.
46- شاملو، روانشناسى شخصیتسالم، ص 15
47- دوآن شولتس، پیشین، ص 147
48 و 49- مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 520/ص 520
50- شهریار زرشناس، پیشین، ص 28
51- در تهیه و تدارك نقد و بررسى از كتابهاى: مكاتب روانشناسى و نقد آن، ج 2، ص 520 – 530; روانشناسى كمال، ص 146; روانشناسى شخصیتسالم; مقاله انسان كامل از دیدگاه اسلام و روانشناسى، مسعود آذربایجانى، مجله حوزه و دانشگاه، سال سوم، شماره 9، استفاده شده است.
52- 53- ترجمه مفاتیح الغیب، ص 81 – 78
54- رساله سه اصل، ص 25 – 19 از مقدمه
55- اسرار الآیات، ص 252 – 254
56- البته با صرف نظر از اختصاصات عقیده صدرالمتالهین كه وى را از مشائین جدا مىكند.
57- اسفار اربعه، ج 8
58- مصباح یزدى، شرحاسفار، تقریر سعیدىمهر، ص 61
59- الشواهد الربوبیه، ص 221
60- همانمدرك، ص223/مفاتیحالغیب، ص 325
61- عرفان و عرفاننمایان، ص 125
62- اسفار، ج 9، ص 93
63 و 64- اسرار الآیات، ص 237/ص 9 – 238
65- شواهد الربوبیه، ص 207
66- رساله سه اصل، ص 69
67- مبدا و معاد، ص 7 – 306
68- عرفان و عرفاننمایان، ص 9 – 76
69- رساله سه اصل، ص 71
70- مبدا و معاد، ص 306
71- اسفار، ج 9، ص 126
72- مبدا و معاد، ص 311
73- ترجمه مفاتیح الغیب، ص 940
74- مبدا و معاد، ص 324
75- شرح اصول كافى، ص 575
76- مبدا و معاد، ص 7 – 326
77- اسفار، ج 9، ص 39/مفاتیح الغیب، ص 10 – 309
78- ترجمه مفاتیح الغیب، ص 186
79- انفال: 4
80- فتح: 10
81- نساء: 80
82- صحیح بخارى، باب فى التعبیر باب 1، ج 10، ص 42/رساله سه اصل ص 8 – 27
83- عرفان و عرفاننمایان، ص 69 – 122/شرح اصول كافى، ص 575/مبدا و معاد، ص 7 – 326
84- عرفان و عرفاننمایان، ص 69 – 132
85- عرفان و عرفاننمایان، ص 86 – 41
86- عرفان و عرفاننمایان، ص 8 – 117
87- رساله سه اصل، ص 28 – 15
88- عرفان و عرفاننمایان، ص 8 – 166
89- ترجمه مفاتیح الغیب، ص 84 – 1077
90- رساله سه اصل، ص 98 – 93، عرفان و عرفان نمایان، ص 6 – 164
91 و 94- رساله سه اصل، ص 96/ص 94/ص 93/ص 7
95- عرفان و عرفاننمایان، ص 164
96- رساله سه اصل
معرفت-شماره38
https://www.nedayemehr.ir/images/news/complete-man-from-the-point-of-view-of-psychology-and-sadr-al-mutawlehyn-nedayemehr.jpg
///