ورود و عضویت
0
سبد خرید شما خالی است
0
سبد خرید شما خالی است

نامه چارلی چاپلین به دخترش

0 دیدگاه

دخترم جرالدین ! امروز نوبت توست كه صدای كف زدن‌های تماشاگران گاهی تو را به آسمان‌ها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا كن. زندگی آنان كه با شكم گرسنه، در حالیكه پاهایشان از بینوایی می‌لرزد. من خودم یكی از آنان بودم!

داستان آن دلقك گرسنه كه در پست‌ترین صحنه‌های لندن آواز می‌خواند و صدقه می‌گیرد، داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده‌ام ، من درد نابسمانی را كشیده‌ام و از این‌ها بالاتر رنج حقارت آن دلقك دوره‌گرد كه اقیانوسی از غرور در دلش موج می‌زند، اما سكه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمی‌كند را نیز احساس كرده‌ام!

 

جرالدین دخترم!

دنیایی كه تو در آن زندگی می‌كنی، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام كه از سالن پرشكوه تئاتر بیرون می‌آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش كن ولی حال آن راننده تاكسی را كه تو را از به منزل می‌رساند، بپرس، حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار …

دخترم، جرالدین، گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد، مردم را نگاه كن، زنان بیوه و كودكان یتیم را بشناس و دست‌كم روزی یك‌بار بگو: من هم از آنان هستم، تو واقعاُ یكی از آنان هستی، نه بیشتر …

هنر قبل از آنكه دو بال دو

 

ر‌پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می‌شكند…

دخترم، همیشه كسی هست كه بهتر از تو هنر‌نمایی كند و این را بدان كه هرگز در خانواده چارلی‌چاپلین كسی آنقدر گستاخ نبوده است كه یك كالسگه‌ران یا یك گدای كنار رود سن یا كولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید…

دخترم جرالدین، چكی سفید را برایت فرستادم كه هرچه دلت می‌خواهد بگیری و خرج كنی ولی هروقت خواستی دو فرانك خرج كنی، با خود بگو سومین فرانك از آن من نیست. این مال یك مرد فقیر گمنام است كه امشب به یك آن احتیاج دارد. جستجو لازم نیست، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سكه برایت حرف می‌زنم برای آن است كه از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم …

من زمانی دراز در سیرك زیسته‌ام و همیشه و هر لحظه برای بند‌بازانی كه بر روی ریسمانی نازك و لرزنده در حركت بودند نگران بوده‌ام . اما دخترم این حقیقت را بگویم كه مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند‌بازان روی ریسمان نااستوار سقوط می‌كنند …

دخترم جرالدین، شاید شبی درخشش گران‌بهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است كه این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است …

روزی كه چهره یك اشارف‌زاده بی‌بند وبار تو را بفریبد، آن روز سقوط تو حتمی است …

دل به زر و زیور مبند، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است كه خوشبختانه بر گردن همه می‌درخشد…

انسان باش، پاك‌دل و یك‌دل، زیرا كه گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل‌تر از پست و بی‌عاطفه بودن است.

https://www.nedayemehr.ir/images/news/2.jpg
///

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *