ورود و عضویت
0
سبد خرید شما خالی است
0
سبد خرید شما خالی است

اسطوره زدگی سیمای زن ایرانی

0 دیدگاه

در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید. اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود! بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که به صورت یک زن، یا فرشته به من

کارشناس ندای مهر اخبار 27 مرداد 1390 5676
تجلی کرد … > (1)، < … نه اسم او را هرگز نخواهم برد. چون دیگر او با آن اندام اثیری، باریک و مه آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان – که پشت آن زندگی من آرام می سوخت و می گداخت – او دیگر متعلق به این دنیای پست و درنده نیست! نه! اسم او را نباید آلوده به چیزهای زمینی بکنم! (2)

این جملات از بوف کور صادق هدایت است. او در بخش اول رمان بوف کور توصیفاتی از این دست در باب زنی مرموز دارد که او را ” زن اثیری ” می نامد. به جملاتی دیگر از همین دست در بخش اول این رمان توجه کنید:

< هرگز نمی خواستم او را لمس بکنم. فقط اشعهء نامرئی ای که از تن ما خارج و به هم آمیخته می شد، کافی بود… آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمی کنند که سابقآ یکدیگر را دیده بودند؟ که رابطهء مرموزی میان آنها وجود داشته است؟ در این دنیای پست یا عشق او را می خواستم یا عشق هیچکس را… > (3)

اما در بخش دوم رمان به یکباره وضعیت معکوس می شود و راوی گویا از زنی دیگر صحبت می کند که درست ویژگی های معکوس زن اثیری را داراست:

< اسمش را لکاته گذاشتم چون هیچ اسمی به این خوبی رویش نمی افتاد. نمی خواهم بگویم زنم، چون خاصیت زن و شوهری بین ما وجود نداشت و به خودم دروغ می گفتم .- من همیشه از روز ازل او را لکاته نامیده ام ولی این اسم کشش مخصوصی داشت اگر او را گرفتم برای این بود که اول او به طرف من آمد. آن هم از مکر و حیله اش بود. نه ، هیچ علاقه ای به من نداشت . اصلا چطور ممکن بود او به کسی علاقه پیدا بکند؟ یک زن هوس باز که یک مرد را برای شهوترانی ، یکی را برای عشقبازی و یکی را برای شکنجه دادن لازم داشت – گمان نمی کنم که او به این تثلیت هم اکتفا می کرد. ولی مرا قطعا برای شکنجه دادن انتخاب کرده بود. > (4)

به هر حال راوی اعتراف می کند که هر دوی این زنان را می کشد! در انتهای بخش اول پس از کشتن زن اثیری، با خود می اندیشد:

< … نمی خواستم که نگاه بیگانه به او بیفتد. همهء این کارها را می بایست به تنهایی و به دست خودم انجام بدهم. من به درک! اصلا زندگی من بعد از او چه فایده ای داشت؟ اما او، هرگز، هرگز هیچ کس از مردمان معمولی ، هیچکس به غیر از من نمی بایستی که چشمش به مردهء او بیفتد. او آمده بود در اطاق من ، جسم سرد و
سایه اش را تسلیم من کرده بود برای این که کس دیگری او را نبیند برای این که به نگاه بیگانه آلوده نشود. بالاخره فکری به ذهنم رسید: اگر تن او را تکه تکه می کردم و در چمدان کهنهء خودم می گذاشتم و با خود می بردم بیرون- دور ، خیلی دور از چشم مردم و آن را چال می کردم .این دفعه دیگر تردید نکردم ، کارد دسته استخوانی که در پستوی اطاقم داشتم آوردم و خیلی با دقت اول لباس سیاه نازکی که مثل تار عنکبوت او را در میان خودش محبوس کرده بود – تنها چیزی که بدنش را پوشانده بود پاره کردم- مثل این بود که او قد کشیده بود چون بلندتر از معمول بنظرم
جلوه کرد، بعد سرش را جدا کردم – چکه های خون لخته شدهء سرد از گلویش
بیرون آمد ، بعد دست ها و پاهایش را بریدم و همهء تن او را با اعضایش مرتب در چمدان جا دادم و لباسش همان لباس سیاه را رویش کشیدم – در چمدان را قفل کردم و کلیدش را در جیبم گذاشتم –همین که فارغ شدم نفس راحتی کشیدم ، چمدان را برداشتم وزن کردم، سنگین بود، هیچوقت آنقدر احساس خستگی در من پیدا نشده بود. > (5)

شبیه همین اتفاق در انتهای بخش دوم رمان برای زن لکاته نیز رخ می دهد. راوی با گزلیک دسته استخوانی خود زن لکاته را می کشد و چشمان او را در می آورد!

در باب بوف کور بسیار نوشته اند. بسیاری به درستی بوف کور را رمانی از دستهء رمان های روانشناختی تلقی کرده اند و با شیوه های گوناگون مکاتب روانشناختی سعی در تحلیل محتوای آن نموده اند. قصد اینجانب از نوشتن این مقال، تحلیل این رمان نیست. بلکه قصد دارم ارتباط نگاه شخص راوی داستان به زنان را– که در دو چهرهء زن اثیری و لکاته خلاصه می شود – با خشونتی که در پایان او، نسبت به هر دوی این زنان مرتکب می شود، بیابم. اهمیت این موضوع از آنجایی است که همهء ما معترفیم در آثار هنری – خصوصآ آثار نوع روانشناختی – آنچه منعکس می شود در حقیقت درونی ترین و بنیادی ترین احساسات، افکار و تلقی های مردمی است که شخص هنرمند در میان آنها زیسته است و آنها را بیان می کند. احتیاج نیست که خوانندهء این سطور به نظریهء ” هنر به مثابهء بیانگری ” اعتقاد جازم داشته باشد. فقط کافی است که این نظریه را دست کم در برخی انواع هنری، از شمه ای از حقیقت بهره مند بداند. در نتیجهء این باور، صادق هدایت یک مرد ایرانی است که در ساحت خیال پردازی هنرمندانه در چهارچوب هنر رمان، عمیق ترین احساسات و برداشت های خود را بدون اعمال خودسانسوری بر روی کاغذ می آورد. اگر اثری که او نهایتآ ساخته و پرداخته می کند، خصوصآ از سوی جامعه مورد توجه قرار گرفته باشد و اهل نظر در هنر، کار او را به عنوان یک اثر شاخص هنری شناخته باشند – که این چنین است – آنگاه پرداختن به کار تجزیه و تحلیل اثر او، حکم یک ضرورت را پیدا می کند. چون معنای تلویحی روانشناسانهء این استقبال، چیزی جز این نیست که جامعه از عامی و نخبه، نویسنده و اثرش را به عنوان بیان کنندهء خود به رسمیت شناخته اند. چه کسی حاضر است که از این منبع پر ارزش، برای شناخت روحیات نویسنده و هم، فرهنگ مردمی که نویسنده در میان آنها بالیده است، صرفنظر کند؟

برای خوانندهء محترم، موضوع زمانی اهمیت دو چندان می یابد که اینجانب به نوع و شکل خشونت هایی که خصوصآ در سال های اخیر علیه زنان در جامعهء ما گزارش شده – و یا شاید دقیق تر آن باشد که بگوییم پنهان نشده – اشاره کنم. اما من این اشارات را به همراه یادآوری هایی در خصوص رفتار و تلقی عمومی مرد ایرانی از زن، به تعویق می اندازم. قصد دارم در ابتدا نشان دهم که چگونه هر مرد ایرانی همچون راوی بوف کور نگاهی کلیشه ای، دو گانه و غیر واقعی نسبت به زنان دارد و سپس، چگونه این طرز نگاه، نوعی رفتار خاص با زنان را ایجاب و حتی اشکال خاصی از خشونت را علیه آنان موجب می گردد.

من برای توضیح مفهوم آنچه که راوی داستان از آن تعبیر به ” زن اثیری ” و ” زن لکاته ” می کند، به کارل گوستاو یونگ C.G.Jung روانکاو و روانپزشک سوئیسی و مکتب روانشناسی تحلیلی او رو می آورم. هرچند خواهم گفت که برای نتیجه گیری نهایی من، توسل به اصطلاحات به ظاهر مغلق و مبهم روانشناسی تحلیلی، ضرورت ندارد! این دو تصویر از زن در حقیقت دو تصویر ازلی و کهن الگویی است که در روان انسان مذکر ( مرد ) نقش زیادی بازی می کند. یونگ معتقد است تجربیاتی که بشر در طی هزاران سال در زندگی خود به آنها دست می یازد و تکرار می کند، نقشی در روان جمعی ناآگاه او می اندازد که این نقوش را ” کهن الگو ” می نامد. کهن الگوها، الگوها و نمونه های کهنی هستند که به مثابهء سرمشقی زندگی و رفتار انسان را هدایت می کنند. فی المثل از مواجههء انسان مذکر با زن در متن اجتماع چه به عنوان مادر یا خواهر، و چه به عنوان زنان بیگانهء هم قبیله یا همشهری در طول تاریخ، تصویری کلی از زن در روان مرد نقش می بندد که یونگ آن را کهن الگوی آنیما Anima یا روح زنانه در روان مرد می نامد. کهن الگوها در ناآگاهی جمعی قرار دارند و هر فرد انسانی ابتدائآ نسبت به آن ناآگاه است. اما از طریق تجلی در چهره های اساطیری یا داستان های مشهور دینی و ملی، جلوه ای جمعی collective می یابند و بدینسان به سطح خودآگاهی افراد جامعه می رسند. فرد از طریق وارد شدن در زندگی جمعی و آموختن باورهای رایج جامعه و شنیدن داستان ها، ایده ها و ماجراهای قهرمانان و بزرگان، با این کهن الگوها آشنایی می یابد و رفتار و اعتقاداتش به این شکل توسط کهن الگوها هدایت می شود. همان طور که تجربیات نوع بشر در شکل گیری کهن الگوها نقش اساسی دارد، تجربیات شخصی هر فرد نیز در زندگی خصوصی اش، بر چگونه گی فعال شدن کهن الگوها و تآثیرشان بر خودآگاه او، موثر است. از آنجایی که طیف بزرگی از تجربیات اقوام و ملل مختلف، تجربیات نوع انسان و در نتیجه مشترک است، پس تبعآ کهن الگوها نیز در همهء اقوام و ملل مشترک هستند. اما تفاوت اندکی که در این تجربیات از قوم یا ملتی تا قوم یا ملتی دیگر وجود داشته است، باعث می شود تا یونگ و پیروانش از کهن الگوهای قومی و ملی صحبت کنند.

علاقه مندی ویژهء ما در بحث حاضر، کهن الگوی آنیماست. ” زن اثیری ” و زن لکاته ” دو تا از جلوه های جمعی بسیار مشهور آنیما ( روح زنانه در روان مرد ) هستند که در بین تمامی فرهنگ ها و تمدن ها شناخته شده و مشترک اند. تنها نام های آنها و داستان هایی که برای معرفیشان در هر فرهنگ پرداخته شده با یکدیگر تفاوت دارند. اولی جلوهء مثبت آنیما از حیث اخلاقی و دومی جلوهء منفی اوست. چهرهء زن اثیری خود می تواند بر قهرمانان زن ملی هر فرهنگ یا خصوصآ شخصیت های دینی همچون مریم مقدس در مسیحیت یا فاطمه در اسلام نمایانده شود. در تمدن های باستانی ایزدبانوانی همچون آناهیتا در ایران، ایزیس در مصر و دیمیتر در یونان از جلوه های جمعی مثبت آنیما بودند که در روایات اساطیری به شرح خصوصیات و اعمال برکت آور آنها پرداخته می شد. برخی نام های دیگری که می توان برای او بر شمرد اینهاست: بانوی آسمانی، الههء زیبایی، فرشتهء رحمت، حوری، ( یا آنچنان که در شعری از سهراب آمده: ) خواهر تکامل و زن شبانهء موعود. در مقابل زن لکاته یا روسپی نیز تجلیاتی جمعی دارد که در فرهنگ غرب در چهرهء حوا و هلن تروایی و در شعر کهن پارسی به صورت معشوق جفاکار و بی وفا که هرجایی است، جلوه گر شده است. شاعر در ادبیات پارسی نسبت به او همواره احساسی دو گانه و متناقض داشته است. از سویی طالب او و کامجویی از اوست و از سویی دیگر از دست او شاکی و گله گذارست. برای او نیز می توان نام های متعددی برشمرد. آفرودیت ( الههء شهوت جنسی ) در یونان باستان و جهی jahiدر ایران کهن از تجلیات جمعی اوست.

نظر یونگ در باب کهن الگوها از این جهت با نظریهء مثل افلاتون قابل مقایسه است که او نیز همچون افلاتون معتقد بود افراد انسانی با ضمیری پاک همچون لوحی سپید و نانوشته به این دنیا پا نمی گذارند. بلکه ناآگاهی جمعی آنها همچون مخزنی از دانش انباشته شده از تجربیات نسل های قبل است. در نتیجه شناختی که در طول زندگی، هر انسانی کسب می کند، در نهایت نوعی یادآوری است. مطابق با نظر یونگ هر فرد از این حیث، می بایست سه مرحلهء تکاملی را طی کند: 1- مرحلهء اول: متعین کردن یا فرافکنی ( objectification ) : شخص در دوره های ابتدایی زندگی خود، در مواجهه با تجربیات بیرونی، کهن الگوهای موجود در ناآگاهی جمعی را بر روی اعیان و اشیاء خارجی فرافکنی می کند. ( یا به عبارتی کهن الگوها را متعین می کند. ) در این حالت شخص نه می تواند و نه مایل است که واقعیت های خارجی را مستقیمآ ادراک کند. به همین علت پیروان یونگ، کودک را یک ایدئالیست نابغه می دانند! از این جهت که متحویات الگویی روان ناآگاه خود را بر محیط اطرافش فرو می افکند و در حقیقت واقعیات عینی را با قالب های ذهنی خود صورتبندی می کند. چنین ایدئالیسمی نتیجهء مستقیم عجز انسان از شناخت مستقیم کهن الگوها و نشان دهندهء نیاز او به لمس و درک واقعیت برای تکامل روانی ست. 2- مرحلهء دوم: تمایز گذاری ( differentiation ): در این مرحله کودک یا انسان در اثر مواجه شدن با واقعیت های بیرونی و تجربهء تلخکامی ها و شکست هایی که ناشی از درک عدم انطباق تصورات ذهنی اش با اعیان خارجی است، به دو گانه گی واقعیت درونی و بیرونی پی می برد. در این مرحله آرمان گرایی به تدریج جای خود را به واقع گرایی و وقاع بینی می دهد و شور ایدئالیستی کودکانه – که ناشی از عدم شناخت عالم خارج بود – مبدل به نوعی آرامش و تعادل در شخص می گردد. او می تواند بین کهن الگوی فرافکنی شده، و عینی که روی آن فرافکنی صورت گرفته بود، تمایز قائل شود. البته همان طور که گفته شد وصول به این درجه از رشد روانی، موکول به مواجهه با عالم خارج و لمس واقعیت های بیرونی است. بنابراین ممکن است بنا به دلایلی انسانی را حتی در سنین میانسالی هم در حال و هوای یک آرمان گرایی مفرط و احمقانه بیابید! و این زمانی است که یا او از مواجهه با طیفی از تجربیات در دوره های آغازین زندگی خود محروم مانده است ( و در نتیجه رشد روانی اش متوقف شده ) و یا اینکه ناکامی های پیاپی در زندگی واقعی، او را با نوعی لجبازی به درونگرایی مفرط و بی اعتنایی به عالم خارج کشانده باشد. 3- مرحلهء سوم: جداسازی ( separation ) : شخص در این مرحله برای اولین بار به ماهیت درونی کهن الگوها پی می برد و سعی می کند رابطه ای سازنده با آنها برقرار کند. اگر شخص به این مرحله نائل بیاید، نه کهن الگو را از پس تمایز گذاری پیشین مجددآ بر چیز دیگری فرامی افکند و نه در درون خود مقهور تصویر سازی ها و خیال پردازی های می گردد. بلکه کهن الگو را در محتوای خودآگاهی خود آمیخته می کند.

آنچه که در مورد راوی داستان بوف کور با توجه به مقدمات گفته شده می توان بیان کرد، این است که تجربیات تلخ و نفرت آور از عالم بیرون او را به درون گرایی مفرطی می کشاند که با مصرف تریاک و مشروبات الکلی تشدید می شود. این نفرت از عالم بیرون را در توصیفات راوی از بسیاری از صحنه ها از جمله صحنهء تشییع جنازهء یک مرده و توصیفی که از قصاب رو به روی منزلش می کند، می توان تشخیص داد. به هر حال با استفاده از مواد روان – گردان، راوی از حیث روانشناختی به دنیایی پا می گذارد که برای انسان معمولی و متعارف حکم ناآگاهی را دارد. عالم مرموز اساطیر و سکونتگاه موجودات ازلی! مهمترین مکاشفهء او در این عوالم، زنی است که درست نقطهء مقابل همهء زنانی است که در زندگی شخصی آنها را ملاقات کرده است و درست صفات معکوس نامادری و زن و خواهر خوانده اش را دارد. یک زن آرمانی با تمام ویژگی های مثبت و اهورایی. او آنچنان قدسی، پاک و دست نیافتنی ست که در مقابل او احساس گناه می کند و تاب تحمل چشمان سرزنش گر او را ندارد! و دقیقآ به همین خاطر نیز او را به قتل می رساند! این اتفاق که در دنیای درون راوی رخ می دهد، به این معنای این است که راوی موفق نشد با جنبهء مثبت آنیما یعنی زن اثیری ارتباط برقرار کند. بلکه او را درون خود سرکوب می کند. با از بین رفتن زن اثیری برای او، طبیعتآ جنبهء مقابل آنیما که همان جنبهء منفی اوست بروز می کند و راوی در بخش دوم رمان – که گویا حیاتی دیگر است – زن لکاته را ملاقات می کند. او قطعآ در این عوالم نمی تواند به تصویری بینابینی از زن – که واقع گرایانه تر است – دست پیدا کند. چرا که در عالم مثل و نمونه های ناب می زید. در این عالم تنها مفاهیم ناب و آرمانی موجود هستند. زن لکاته از بسیاری جهات یادآور نامادری اوست و خواهر خوانده اش که در عین حال حکم زن او را نیز دارد. او جنبهء منفی آنیما را که یک زن روسپی و بدکاره است در کسوت زنش می بیند که در دنیای واقعی از او متنفر بود. راوی نسبت به این زن، احساسی دوگانه دارد. هم خواهان اوست و هم از او منتفرست! بنابراین پس از یک کامگیری جنسی او را نیز با دشنه اش به قتل می رساند! قتل او به معنای قطع کامل ارتباط با جهان درون است بدون آنکه توانسته باشد با دنیای خارج نیز ارتباط دوباره برقرار کند. او همانند جغدی می شود که در شب تاریک، بیدار و با چشمان باز به اطرافش می نگرد. اما از دیدن عاجز است! چون کورست!

اینکه شخص راوی چرا دچار چنین درون گرایی بدخیمی می شود، برای ما مهم نیست. مدعا این است که مرد ایرانی هم همچون راوی بوف کور، در جهانی اساطیری یا شبه اساطیری می زید. و آنچه که در این عالم نیمه خیالی – نیمه واقعی از زن مشاهده می کند، نه زن واقعی موجود در اجتماع، بلکه زنی اساطیری و الگویی ست! ما می توانیم و باید به دنبال علت این آرمانگرایی مرد ایرانی در اخلاق زناشویی باشیم. (6) آرمانگرایی، با توجه به توضیحاتی که داده شد، غالبآ ناشی از بی تجربه گی و عدم شناخت واقعیت است. و این چیزی است که گریبان گیر روابط مابین دو جنس در ایران شده است. دست کم پس از ظهور اسلام، در ایران، معاشرت طبیعی دو جنس در اجتماع، با موانع شرعی و ملاحظات اخلاقی بسیار، ممنوع تشخیص داده شد و زن از مرد و مرد از زن جدا گردید. جای زنان را در کنج خانه ها معین کردند. و مرد را اهل عرصهء جامعه دانستند. هرچند مخالفت های اندکی از سوی برخی موجهین ایرانی الاصل – همچون شیخ روزبهان بقلی – با این روند صورت گرفت، اما قوم حاکم ارزش های خود را در قالب احکام شرعی یا غیر آن تجویز و اجرا کرده بود که تاکنون نیز عمل به آنها ادامه دارد. به هر صورت، عدم مواجهه با جنس مخالف و نتیجتآ عدم شناخت او، مرد ایرانی را به ایدئالیسمی کودکانه دچار کرد که تنها نوعی رشدنایافته گی روانی می تواند تلقی شود. زن از نظر مرد ایرانی، یا زنی اثیری، فرشته خو و پری صفت است که آفتاب در رشک دیدن رخساره اش به سر می برد! و یا لکاته ای بی آبرو، سلیطه ای دریده و فاحشه ای منشآ پلیدی! به عبارت دیگر، دور سیمای زن ایرانی، همواره هاله ای الهی یا شیطانی، بوده که نتیجهء مستقیم فرافکنی زن اثیری و لکاته بر روی اوست. ( مرحلهء اول ) و ضوابط حاکم بر رفتار اجتماعی هر یک از ما، بازتولیدگر زمینه های این فرافکنی نامیمون، و مانع گذر از این مرحلهء ابتدایی روانشناختی ست.

واقعیتی که اینجانب با توسل به اصطلاحات یونگی بیان کردم، بدون آنها نیز قابل درک است. چه بسا دیده باشیم که مادری، نگران از دست دادن نفوذ خود بر پسر تازه سالش، به او توصیه کند که در اولین آشنایی با دختری، او را فرشتهء رویاهای خود نپندارد و شیفتهء او نشود! چرا که آن مادر با شهودی که از شرایط و شناختی که از روان مذکر پسرش دارد، این خطر را در کمین او می بیند که ایدئالش را به راحتی نزد خود حی و حاضر ببیند! واقعیت اسارت نگاه مرد امروز ایرانی نیز در این دوگانهء بدیمن، با توجه به تجربیات هر- روزی جامعه، گمان نمی کنم بر کسی جای شبهه ای باقی گذاشته باشد. هر زن ایرانی از لحظه ای که از منزل خارج می شود، به خوبی می داند که بلافاصله در معرض نگاه ذره بینی و کنجکاو مردان قرار می گیرد. نگاه هایی که با معیارهایی ساده و غیر واقعی، در صدند زنان را به دو دستهء کلی تقسیم کنند. آنان را منزه از هر غبار گیتیایی و جنبه های زمینی تلقی کنند، یا بالعکس، با دیدن جزئی عمل غیر متعارف، به قعر جهنم بدکاره گی و آلوده دامنی بیاندازند! زنان محکوم به رعایت ضوابط و قواعد رفتاری محدود کننده ای هستند، که در هیچ سند قانونی یا غیر قانونی ای، مکتوب نیامده اند، اما عملآ لازم الاجرا هستند. نباید دوید! حتی در پارک ها برای ورزش! نباید در ملآ عام، خندید یا علنآ شادی کرد. حتی به هنگام پیروزی های ملی و جمعی! نباید آوازی را ولو زیر لب، زمزمه کرد! حتی در مواقع غم انگیز زندگی! و بسیاری نباید های دیگر، که یک زن بهتر می داند. این کارها را در شآن یک زن موقر و متین نمی دانند. این وقار و متانت همانی است که صادق هدایت در توصیف زن اثیری می آورد. زنی که از غایت طمآنینه ای که در رفتارش دارد، همواره ساکت و صامت است! اگر زنی مرتکب این گونه اعمال شود، به یکباره از چشم مردان ایرانی از اوج ” اثیری بودن ” به حضیض ” لکاته گی ” تنزل خواهد کرد.

در سالهای اخیر چند قتل سریالی در شهر های بزرگ کشور ( مشهد، کرمان، … ) اتفاق افتاد که وجدان جمعی جامعه را تکان داد! عده ای برای پاک سازی جامعه از فساد – که خود منشآ آن را تشخبص داده بودند – مستقیمآ وارد عمل شدند. چندین و چند زن به شیوه های متخلف اما شبیه به قتل رسیدند و قاتلین در دادگاه ادعا کردند که زنان روسپی را کشته اند! آنان – که عضو نهادهای ارزشی و تبلیغی جامعه هم بودند – ادعا می کردند که در شهر یا محل اقامتشان زنانی را که جرثومهء فساد بودند شناخته و خود رآسآ برای اجرای فرمان خدا قیام کرده اند! فرمان خدا برای چنین زنانی از دید نیروهای سنتی جامعهء ما مهدورالدمی یعنی قتل است! و هر کس اجازه دارد این حکم را اجرا کند! جالب تر و قابل تآمل تر از همه اینجاست که این افراد قبل از اجرای حکم خدا، خود نیز به قربانیان خود تجاوز جنسی می کرده، و آن وقت آنها را به قتل می رسانده اند! شیوهء قتل ها هم قساوت آمیز بوده ست. ابعاد حقوقی قضیه و مسآلهء امنیت اجتماعی مد نظر ما نیست. چند نکته برای ما اهمیت دارد: الف) اینکه عده ای از شهروندان جامعه که مذکر بوده اند عده ای دیگر از شهروندان را که مونث بوده اند، روسپی دانسته و خود مستقیمآ به مجازات آنها اقدام کرده اند. ب) از نظر آنها روسپی ها منشآ عمدهء فساد اخلاقی در جامعه بوده به طوری که می انگاشتند اقدام به قتلشان قطعآ اقدامی خدایی و مستحسن است! پ) علیرغم اینکه ادعای آنان پاک سازی فضای اخلاقی و معنوی جامعه بوده، با این حال خود قبل از ارتکاب به قتل مرتکب تجاوز جنسی به آنان می شده اند! آیا شخصیت مردی که به زنی بدکاره تجاوز می کند و بعد خود، او را به قتل می رساند، برای ما شخصیتی ناآشناست؟ ما نه تنها چنین مردی را به خاطر اینکه شخصیت راوی مشهورترین رمان فارسی ست می شناسیم، بلکه از احساسات مردانهء مردان – خصوصآ سنتی – جامعهء خود نیز به خوبی آگاهیم! ما خوب می دانیم که یک مرد ایرانی به همان اندازه که به زن پاکدامن احترام می گذارد و – گو اینکه با فاطمهء زهراء مواجه باشد – مراقب رفتار خودش در قبال او هست، به همان اندازه نیز از زن ناپاک دامن متنفر است و در عین اینکه این تنفر را احساسی دینی و اخلاقی می داند، البته خود را هم از التذاذ از او محروم نمی کند!

با توجه به توضیحاتی که – در مورد تنگ نظری مردان ایرانی در قبال زنان – داده شد بسیار محتمل است که قربانیان این قاتلان اساسآ شهروندانی عادی و محترم بوده و به اشتباه و بر اساس یک دیدگاه افراطی متعصبانه گناهکار انگاشته شده باشند! اما مهمتر این است که چرا روسپی را تا این حد در آلودگی های جامعه مقصر و متهم می دانسته اند؟ و چرا اقدام علیه آنان را تا به این حد ضروری می دانسته اند که خود آستین همت برای نابودیشان بالا زده اند؟ اینها حکایت از وضعیت نامتعادل روانی می کند. اما البته نه در آن اشخاص قاتلین به طور خاص! ( که از سوی مراجع پزشکی معتمد دادگاه ها، بیمار روانی تشخیص داده نشدند.) بلکه نوعی عدم تعادل روانی شایع در اجتماع را می رساند که در مردان منجر به رفتار خشونت آمیز علیه جنس مخالف شده است. وگرنه در جوامعی که منطقی تر و معقول تر هستند، روسپیان را در وهلهء اول، قربانیان ناملایمات و ناهنجاری های جامعه می دانند، نه عاملین آن. و به همین خاطر به فشار و تحمل مجازات محکوم نمی کنند که هیچ، بعضآ به رسمیت شناخته و حقوق اجتماعی نیز برایشان قائل می شوند. اما ما هنوز در فضایی اساطیری زندگی می کنیم و احساسات و افکارمان هم متناسب با این دنیاست. در اساطیر بسیاری از فرهنگ های باستانی تبار شرور و فساد موجود در عالم را غالبآ به زنی بدکاره یا یک روسپی می رسانده اند. این مربوط به فرهنگ های پیشین است. اما مرد ایرانی در قرن بیست و یکم هنوز هم به جهی jahi فکر می کند! (7)

نباید گمان کرد که خشونت تنها مولود فرافکنی تصویر زن لکاته بر زنان شهروند است. در شکل گیری این نوع خشونت ها فرافکنی زن اثیری هم به همان اندازه می تواند موثر باشد. وقتی در خبرها می خوانیم که مرد جوانی سر نامزدش را به شیشهء جلوی اتوموبیل می کوبد و به همین هم بسنده نکرده با استفاده از بی حالی دختر، پاره سنگی برداشته و جمجمهء او را می شکند، فقط به این خاطر که به حرف او – مبنی بر معاشرت کمتر با دیگران – اعتنا نداشته است، چه چیز باعث شده که چنین شدت عملی را شاهد باشیم؟ آیا نمی توان گفت که مرد جوان که ابتدا در قد و قامت دختر محبوب خود زن اثیری را می دیده است، در مدت کوتاه دوران نامزدی به وهمی بودن و دروغین بودن این تصویر آرمانی پی برده و با دیدن جنبه های زمینی آن دختر جوان – که همان نیازهای طبیعی هر کس به معاشرت با دیگران و گفتن و خندیدن و … باشد – دچار یآس شدید و سرخوردگی شده است؟ و آیا، با توجه به اینکه ذهن اسطوره زده حد وسط نمی شناسد و محصور و محبوس در تصاویر ناب غیرواقعی ست، همین سرخوردگی و خشم به فرافکنی تصویر زن لکاته بر دختر معصوم کمک بسیار نکرده است؟ این تحلیل در مورد مذکور، چه صحیح باشد چه نه، اینجانب با توجه به شناختی که از حال و هوای ذهنی و روحی هموطنان خود دارم، ادعا می کنم که در مقیاس کوچکتر و شدت کمتر، در مورد بسیاری از ماها مصداق دارد! یعنی بسیاری از ما ایرانیان، از زن و مرد، با توجه به دیدگاه غیرواقع گرایانه و خیال پردازانه ای که از همسر آیندهء خود داریم، معمولآ پس از ازدواج دچار نوعی سرخوردگی می شویم که البته و صد البته آن را پنهان می کنیم. رواج یک سری حرف ها در مذمت ازدواج یا شکایت از همسران ( معمولآ زن ) که در لفافهء شوخی و طنز وارد فرهنگ عامیانه ما شده است، شاید معلول یک چنین سرخوردگی هایی است که خود را به این شکل نشان می دهند.

آنچه که تا اینجا گفته شد همه در توضیح معنا و مفهوم، و بیان واقعیت ” اسطوره زدگی سیمای زن ایرانی ” بود. بدیهی است که از پس این ادعا ( اگر صحتش پذیرفته شود ) ضرورت ” اسطوره زدایی از این تصویر ” احتیاج به دلیل و برهان جداگانه ندارد. اما چگونگی اسطوره زدایی از این تصویر در اجتماع از طریق برنامه ریزی های فرهنگی و تربیتی چه بسا بحثی مفصل بطلبد. اینجانب عجالتآ، و به عنوان یک راهکار تربیتی بسیار موثر، لزوم طرد جدی برنامهء تفکیک جنسی را مورد اشاره قرار دادم و اضافه می کنم که برگرداندن شرایط ارتباط و معاشرت دو جنس به حالت طبیعی، می بایست به صورت گام به گام و برنامه ریزی شده باشد. معتقدم که در دوره های تحصیلی باید از همان سال اول ابتدایی، کودکان دختر و پسر را سر یک کلاس و با یکدیگر نشاند تا نحوهء معاشرت انسانی را فرابگیرند و دچار عقده های جنسی نشوند. یادآوری می کنم که آرمان گرایی در هر حوزه ای، فرزند خلف محرومیت از طیف تجربیات مربوط به همان حوزه است.

خواننده شاید دریافته باشد که آنچه در اینجا به عنوان علت روانشناختی برخی ناهنجاری ها در اخلاق جنسی جامعه، مطرح شده است، تبعات و پیامدهای گسترده تری در حوزه های دیگر نیز دارد. مثلآ می توان در این مورد صحبت کرد که ردپای آرمان خواهی و مطلق گرایی نه تنها در اخلاق مابین دو جنس، بلکه در اخلاقیات عمومی مردم ما و حتی در فلسفهء سیاسی آنها و بسیاری چیزهای دیگر قابل مشاهده است! این کاملآ صحیح است. جامعهء ما در حال گذار از جهان بینی مبتنی بر منطق اساطیر به جهان بینی های عرفی است. به عبارت دیگر بحث ما و خواستهء ما خارج از چارچوب روند کلی حرکت تاریخی جامعه نیست. این گذار از اسطوره به واقعیت، به طور کلی روند خود را در کشور از قرن ها پیش آغاز نموده است. و در برخی حوزه ها پیشرفت هایی هرچند ناکافی داشته ست. مثلآ تقدس زدایی از ساخت حکومت که محصول تحولات بینشی مردم در چند قرن اخیر است، پیشرفت ها و پسرفت هایی داشته است. اما می توان گفت که در مجموع رو به رشد دارد. در حوزهء مربوط به اخلاقیات مابین دو جنس نیز، هرچند نمی توان منکر پیشرفت هایی ولو جزئی شد، اما می توان نشانه هایی از کندی و خصوصآ نیمه آگاهانه بودن ( بلکه ناآگاهانه بودن ) این روند به دست داد. عدم تغییر قوانین حقوقی زناشویی را – در مقایسه با تغییر قابل توجه قوانین سیاسی – در یکی دو قرن اخیر به کناری بگذاریم. می توانم نشان دهم که عقب ماندگی در این حوزهء خیلی حادتر از آن است که انتظار تغییر قوانین حقوقی را داشته باشیم. عقب ماندگی بیشتر این حوزه نسبت به بخش های دیگر را با استناد به یک خصلت شایع رمان نویسی در کشور نشان می دهم!

هنر رمان، همان طور که اشاره کرده اند (8) اساسآ هنری سکولار یا عرفی است. این هنر طبقهء متوسط است که سعی دارد هر چه بیشتر در دنیای واقع زندگی کند. قهرمان رمان، نه شوالیه ایست که به جنگ اژدها و دیوان چندسر می رود و نه یل پیلتنی که با اکوان دیو هماوردی می طلبد. او فردی است از طبقهء متوسط جامعه که با مشکلاتی واقعی و شایع دست و پنجه نرم می کند. و به همین خاطر رشد این هنر در جامعه ای امکان پذیر است که روند عرفی گرایی را به اتمام رسانده و یا دست کم در شرف تجربهء آن باشد. به عبارت دیگر رمان، در جامعه ای نوشته و خوانده می شود که هر چه بیشتر از تجربیات روزمرهء مردم آن، اسطوره زدایی صورت گرفته باشد. بنابراین ظهور هنر رمان نویسی و رونق نسبی آن را در جامعهء ایران می توان دال بر تحقق روند اسطوره زدایی در بسیاری از تجربیات روزمرهء ایرانیان گرفت. اما اگر در همین رمان های پارسی – که غالب نویسندگان آن مرد بوده اند – با زنان اسطوره ای رو به رو شویم، آن وقت چه نتیجه ای باید بگیریم؟! نمی خواهم به بوف کور اشاره کنم که این مقاله با اشاره به آن آغاز شد.

بررسی چهرهء زن در رمان های پارسی، خود می تواند موضوع یک پژوهش گسترده در حد یک کتاب باشد. اما اینجانب با اعتراف به اینکه در این حوزه تخصص ندارم و از اطلاعات کافی نیز بهره مند نیستم، تنها به برخی رمان هایی اشاره می کنم که شهرت بیشتری دارند. در رمان های پارسی به کرات با زنان روسپی بر می خوریم و یا زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار می گیرند! در ” جای خالی سلوچ ” مرگان، همسر سلوچ که تصویری مادرانه نیز دارد، مورد تجاوز سردار یکی دیگر از شخصیت های این رمان قرار می گیرد. در رمان ” دایی جان ناپلئون ” که پیش از انقلاب از روی آن مجموعه ای تلویزیونی نیز ساخته شد، راوی داستان عاشق دختری است به نام لیلی که تصویری قدسی در ذهن او می گذارد. او با اینکه به علت اختلافات خانوادگی ازدواج با آن دختر را بسیار دور و غیر ممکن می بیند، حتی در سخت ترین شرایط هم حاضر نیست به پیشنهاد یکی از اعضای خانواده که دلسوز اوست عمل کند، و برای حل مشکلش با آن دختر پنهانی همبستر شود. او حتی فکر این موضوع را هم اهانت به آن دختر می داند. گو اینکه ساحت آن دختر، خیلی متعالی تر و منزه تر از آن است که دستی ناسوتی، پیکر مینوی اش را لمس کند! این در حالی است که دیگر شخصیت های مرد داستان به راحتی به زنان دور و بر خود تجاوز می کنند! قمر، دختر عزیز السلطنه – که سنآ با لیلی همرتبه است – مورد تجاوز پدر خواندهء خودش قرار می گیرد! و موارد دیگر در آن رمان که فضای آن از حیث جنسی بودن و نوع حضور زن، گویا تصویر خوبی از جامعهء ایرانی و یا دست کم ذهنیت ایرانی می تواند باشد. در رمان جدیدتر ” کولی کنار آتش ” که نویسندهء آن یک زن است، باز با زنی روسپی بر می خوریم که این بار شخصیت اصلی داستان است. تفاوت این رمان با دیگر رمان ها این است که سرگذشت ساده ولی تلخ یک روسپی را به تصویر می کشد. اما این بار نویسندهء زن رمان، به دنبال نشان دادن جنبه های ناسوتی و گیتیایی یک زن لکاته است. اتفاقآ نشان می دهد که چگونه احساسی پاک و صمیمی در یک دختر معصوم عشایری، تحت تآثیر نگاه زشت، سخیف، تنگ نظرانه و آلودهء مردان قبیله، لکاته بودن را تا آخر عمر به او تحمیل می کند! ( جنبه ای دیگر از تبعات منفی این نگاه دوگانه که همان برچسب زدن بر زنان جامعه است. ) هرچند اینجا زن لکاته، خالی از هالهء اسطوره ایش نموده می شود، اما حضور او در رمان به طور غیر مستقیم ناشی از غلبهء همان نگاه دوگانهء اسطوره ایست. در این رمان ” زن لکاته ” خود به عنوان یک مسآلهء فرهنگی و اجتماعی مطرح شده است. بخشی از همان چیزی که در این مقاله قصد بیان آن را داشتیم. به نظر می رسد بسامد حضور این دو تصویر اساطیری از زن در فضای رمان پارسی، که علی الاصول می بایست فضایی غیر اساطیری باشد، دلیل خوبی برای این مدعاست که انسان طبقهء متوسط ایرانی، اگر در خیلی حوزه ها، اسطوره زدایی از نگاه خود را آغاز کرده است، اسطوره زدایی از سیمای زن ایرانی را محققآ به تعویق انداخته است.

 

پی نوشت:

1-داستان یک روح، ( شرح بوف کور ) دکتر سیروس شمیسا، صفحهء 152
2-همان، صفحهء 153
3-همان، صفحهء 167
4-همان، صفحهء 253
5-همان، صفحهء 195
6-این نکته که آرمانگرایی در این زمینه و سیطرهء بینش اساطیری تنها در اذهان مردان جامعهء ما نیست بلکه کمابیش به همان دلایل زنان ما نیز مبتلا به آن هستند، روشن است. بسیاری از احکامی که در اینجا صادر می شود برای مرد و زن جامعه به یکسان صدق می کند. اما به علت مردمحوری جامعهء ما تبعات منفی این وضعیت هم بیشتر از جانب مردان متوجه جامعه می شود. مثلآ در خشونت های جنسی این مرد است که معمولآ نقش فاعل و مرتکب را به عهده دارد. در نتیجه طبیعی است که مطالعهء رفتار مردان در این زمینه مهم تر و روشنگرتر باشد.
7-جهی در اساطیر ایران باستان، دیوی مونث و هرزه بوده است. وقتی اهریمن در جنگ با اهورامزدا شکست خورده و سه هزار سال بیهوش گردید، همهء دیوان سعی می کنند با دادن وعده های خوب اهریمن را از خواب یآس و رخوت خارج کنند. اما این تنها جهی، دیو مونث بود که با دادن وعدهء آلودن انسان، گاو، آب، زمین، گیاه و آتش، جان تازه ای در کالبد اهریمن دمید. اهریمن نیز شاد شده سر او را بوسید و از جهی خون خارج شد. ( حیض ) و به پاداش این کار گفت از من چیزی بخواه، و جهی مردکامگی را از اهریمن طلب کرد. ( ر. ک. شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، ترجمهء ژاله آموزگار و احمد تفضلی، صفحهء 87 . همچنین پژوهشی در اساطیر ایران، شادروان مهرداد بهار. )
8- ر. ک. به ” هنر رمان ” از ناصر ایرانی و مصاحبهء او با کیان شمارهء 45

https://www.nedayemehr.ir/images/news/2.jpg
///

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *