روانشناسی علمی در ربع آخر قرن نوزدهم به وجود آمد. اما كاوشهای روانشناختی همزمان با طلوع فلسفه آغاز گردید. تفكر روانشناختی بیش از 24 قرن، یعنی از دوران فلسفه یونان باستان تا اواخر قرن نوزدهم، بخشی از فلسفه به شمار میرفت و در بطن آن رشد یافت. اصطلاح روانشناسی (سایكولوژی)، همچون بسیاری از اطلاعات روانشناختی ریشهای یونانی دارد و از دو كلمه “psyche ” به معنی روح یا ذهن و “logos” به معنی شناخت یا مطالعه تشكیل شده است که معنی تحتاللفظی سایکولوژی، مطالعه نفس و شناخت یا علم نفس میباشد. ابداع این واژه را به فیلیپ ملانكتون(Philip Melanchthon) در سالهای 1497 ـ 1560 نسبت میدهند. اسامی دیگری نیز در قرن هجدهم و نوزدهم به طور همزمان در مورد این علم به كار میرفته است که
برخی از آنها عبارتنداز: فلسفه ذهنی، خودشناسی و روحشناسی.
فلسفه، طی تاریخ طولانی خود تلاش میكرده است كه فطرت آدمی و حیات ذهنی بشر را بشناسد. تمامی عقاید و راهحلهایی كه فلاسفه برای تشریح فطرت، ذهن، آگاهی، فرایندها و فعالیتهای ذهنی انسان همچون احساس، ادراك، یادگیری، شناخت، استدلال، اراده و عاطفه عرضه داشتهاند، ساختار تفكر روانشناختی فلسفی را تشكیل میدهند. از آنجا كه این تفكر با روشهای فلسفی و نه تجربی، گسترش یافت آن را روانشناسی قبل از مرحله علمی مینامند. فیزیولوژی نیز سهم عمدهای در ساختن روانشناسی جدید داشت. تاثیر فیزیولوژی عمدتا به جدایی روانشناسی از فلسفه و ظهور آن به منزله علمی مستقل منتهی شد. [1]
در واقع تاریخچه تفكر روانشناختی و دورنماهای تاریخی درباره ماهیت روان و رفتار، به یكی از آثار فلاسفه قدیم یونانی، یعنی ارسطو باز میگردد كه تحت عنوان “موضوع روان” نوشته شده است. متفكران دیگر یونان قدیم نیز به رشد روانشناسی كمك كردهاند. مثلا دموكریت(Democrite) تقریبا 400 سال پیش از میلاد، اعلام كرد كه ما میتوانیم رفتار را بر اساس بدن و روان مطرح كنیم.
افلاطون(427 تا 347 پیش از میلاد) توصیه معلم خود، سقراط را دوباره مطرح كرد: “خود را بشناس”. سقراط، معتقد بود كه ما نمیتوانیم به كمك حواس، شناخت معتبری از خود داشته باشیم. زیرا حواس، واقعیت را درست منعكس نمیكند. همچنین سقراط بر اهمیت روانشناسی اجتماعی اشاره كرد. او معتقد بود كه، افراد مخلوقهای اجتماعی هستند كه یكدیگر را عمیقا تحت تاثیر قرار میدهند. اكثر تاریخنویسان، تولد روانشناسی را به عنوان یك معلم به سال 1879 نسبت میدهند، سالی كه “ویلهم وونت” اولین آزمایشگاه روانشناسی را در شهر لایپزیك آلمان بنا نهاد. [2]
روانشناسی در آلمان
روانشناسی تجربی در آلمان از سال 1879 یعنی زمانی كه ویلهم وونت اولین آزمایشگاه رسمی روانشناسی را در لایپزیك(Leipzig) گشود، آغاز شد. شهرت دایمی و انحصاری وونت در تاریخ روانشناسی نه به خاطر نظام فكری یا نظریههای او كه بیشتر به خاطر بینانگذاری روانشناسی علمی است. او از فلسفه و فیزیولوژی، این علم جدید را كه “روانشناسی فیزیولوژیك” مینامند به وجود آورد. توجه وونت بیشتر معطوف به آزمایش در زمینه “آگاهی و هشیاری” شد. نقش وونت به عنوان یك روانشناس تجربی غیر قابل انكار میباشد و در حقیقت او را میتوان بانی روانشناسی جدید دانست. [3]
تاریخچه دوران شکوفایی روانشناسی تجربی آلمان، بدون در نظر گرفتن مردانی همچون برنتانو، اشتومیف، ابینگهاوس، كولپه و جی.ای.مولر تاریخچه كاملی نخواهد بود.
همزمان با افزایش علاقه به روانشناسی علوم فرهنگی در دهه 1920 علاقه به روانشناسی آزمایشگاهی كاهش یافت و از میزان تاثیر و حمایت علمی نسبت به علم روانشناسی در دانشگاههای آلمان نیز كاسته شد. در سال 1927 گروهی از روانشناسان آلمانی خواستار توجه بیشتر از سوی دانشگاهها نسبت به روانشناسی شدند. اما بعد از سال 1933، گرایش به نادیده انگاشتن و محكوم كردن روانشناسی قرن نوزدهم افزایش یافت. در سال 1933 كارل اشتومیف، آخرین پیشگام روانشناسی آلمان درگذشت. روانشناسی علمی آلمان بدون رهبری ارشد و قوی به حال خود رها شد. در نتیجه با روی كار آمدن رژیم نازی، دیگر نتوانست سهمی در پیشبرد روانشناسی داشته باشد. [4]
روانشناسی در آمریكا
نظریه تكامل، در اواخر قرن نوزدهم به سرعت جای خود را در آمریكا باز كرد و روانشناسی آمریكا بیش از وونت، از داروین و گالتون تاثیر گرفت و توسط آنان هدایت شد. وونت، تمامی روانشناسان اولیه آمریکایی را به سبک روانشناسی خود تربیت کرده بود. با این وجود، در راه بازگشت این جوانان آمریکایی و گذر از آتلانتیک در پایان قرن چیز بسیار اندکی از نظام واقعی روانشناسی وونت انتقال یافت. هنگامی كه این روانشناسان جدید به آمریكا بازگشتند، به تاسیس نوعی از روانشناسی پرداختند كه شباهت اندكی به آن چیزی كه وونت به آنان آموخته بود داشت.
فرهنگ آمریكا در راستای عملگرایی و سودگرایی جهت گرفته بود و مردم به چیزی ارزش میدادند كه فایده عملی داشته باشد. کشور از روانشناسی انتظار کاربرد داشت و با تلاش جیمز، هال، كتل و سایر پیشگامان روانشناسی آمریکا به آن نایل شد. آنان به مطالعه این مساله پرداختند كه ذهن چگونه عمل میكند نه این كه از چه چیزی تشكیل شده است. آنان روانشناسی را به دنیای واقعی آموزش و پرورش، صنعت، تبلیغات، رشد كودك و درمانگاهها بردند و از آن چیزی ساختند كه جنبه كاركردی داشته باشد. [5]
فعالیت روانشناسان آمریكایی تحت تاثیر سه عامل قرار گرفت:
1. تجربیات آزمایشگاهی وونت
2. فرضیه تكامل داروین
3. مفهوم منحنی طبیعی احتمالات گوس(Gauss)
كه هر سه عامل در تجربیات آزمایشگاهی، مطالعات تكوینی(ژنتیكی) و روش آماری روانشناسی آمریكا منعكس شدهاند.
بنیانگذاران روانشناسی در آمریكا به استثنای تعدادی، مایل بودند مستقلا آزمایشهای خود را پیگیری نمایند. مثلا استانلی هال در سال 1926 ـ 1844 و جیمز مككین كتل در سال 1944 ـ 1860 هر دو در لایپزیك با وونت مطالعه نمودند. هال، نهضت مطالعه كودك را در آمریكا اشاعه داد و در سال 1892 به عنوان اولین رییس انجمن روانشناسی آمریكا انتخاب گردید. در مقابل، همكارش كتل تاثیر بسزایی در نهضت آزمونهای روانی و مطالعه روانشناسی تفاوتهای فردی در آمریكا داشت. روانشناسی در آمریكا همراه با كشور رشد كرد و به بالندگی رسید. تحول پویا و پرطراوت روانشناسی آمریكا در سالهای 1880 تا 1900 یك رویداد تكاملدهنده در علم است. [6]
روانشناسی در انگلستان
از روانشناسی آزمایشگاهی وونت، اثر چندانی در انگلستان مشاهده نمیگردید. فرانسیس گالتون تحت تاثیر فرضیه تكامل داروین، در سال 1869 دست به یك رشته مطالعات ابتكاری در زمینه تفاوتهای فردی زد كه شامل تحقیقات تاریخی روش تكوینی میشدند. ضمنا مفهوم آزمون(Test) را برای سنجش یك خصلت خاص مطالعه نمود و روش همبستگی را به عنوان یك شیوه آماری برای تجزیه و تحلیل ارقام و اعداد ابداع كرد. در تعقیب گالتون، كارل پیرسون در سالهای 1936 ـ 1857 و اسپیرمن در سالهای 1945 ـ 1863 در پیشرفت روشهای آماری پیشقدم گردید و در این رشته انگلستان نقش رهبری را به دست گرفت.
روانشناسی در فرانسه
روانشناسان فرانسوی از آغاز علاقهمند به مطالعه رفتار غیرعادی شدند. در سال 1792 پینل(pinel) بیماران روانی را در یكی از بیمارستانهای پاریس از غل و زنجیر رهایی داد و در سال 1801 رسالهای درباره بیگانگی روانی نگاشت و بیماریهای روانی را مانند بیماریهای جسمی قابل درمان دانست. شاركو، برنهایم، ریبو و ژانه از جمله دانشمندان برجسته روانشناسی بودند كه در تاریخ روانشناسی غیرعادی و روانپزشكی فرانسه مقامات شامخی دارا میباشند.
دانشمندان فرانسوی همچنین مطالعه هیپنوتیزم(خواب مصنوعی) كه ابتدا به وسیله مسمر(Mesmer) در سال 1779 مغناطیس حیوانی خوانده شده بود، علاقه فراوان نشان دادند. [7
منابع:
[1] ـ میزیاک، هنریک؛ تاریخچه و مكاتب روانشناسی، احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1376، چاپ دوم، ص 16 و 17.
[2] ـ براتوس، اسپنسر؛ روانشناسی عمومی، تهران، 1384، چاپ هفتم، ص 27، 28.
[3] ـ عظیمی، سیروس؛ اصول روانشناسی عمومی، تهران، صفار، 1373، چاپ شانزدهم، ص 24، 25، 26.
[4] ـ تاریخچه و مكاتب روانشناسی.
[5] ـ شولتز، دوان؛ تاریخ روانشناسی نوین، علیاکبر سیف، تهران، نشر دانشگاهی، 1371، چاپ دوم، ص 294 و 293.
[6] ـ اصول روانشناسی عمومی.
[7] ـ همان.
https://www.nedayemehr.ir/images/news/history-of-psychology-in-the-world-nedayemehr.jpg
///