محافظهكاری و لیبرالیسم علیرغم وجوه تشابه، از هم متمایزند. مثلاً آنها بر سر تنظیم سیاسی اقتصاد اختلاف دارند؛اما معمولاً فشار انتخابات خصوصاً در جوامعی با احزاب غیرایدئولوژیك یا اداره سیاسی اوضاع واقعی، آنها را به اشتراك نظر میرساند. با این حال چنین نگرشهایی از هم فاصله دارند و این به لحاظ رویكرد آنها به واقعیت است. حتی ممكن است وضعیت طبیعی یا قطبی آراء محافظهكارانه و لیبرال در جهانبینی و رفتار شخصی واحد متظاهر شود و ویژگیهای خاصی را در او متجلی سازد. در هر حال محافظهكاری اولاً در
مقایسه با سایر رویكردهای نظری معنی مییابد و لذا در این پژوهش به مقایسه آن با لیبرالیسم پرداختهایم و ثانیاً این تمایز را میتوان در رفتارهای اشخاص معتقد به آنها دریافت. رفتارها مبین ارزشها و باورهای اشخاص هستد و علیرغم همپوشی آراء محافظهكاری و لیبرال، در آنها اما باز هم میتوان خلاقیت آدمیان را در انطباق این آراء با مقتضیات اجتماعی دریافت.
صورتبندی مسئله
محافظهكاری (Conservatism) یعنی تمایل به حفظ چیزها همان گونه كه هستند. در این اندیشه، حرمت ترتیبات اجتماعی-سیاسی و خصوصاً ترتیباتی كه تدریجاً طی دورهای طولانی حاصل آمده، مورد تاكید قرار میگیرد. این نظریه كه در باب جامعه و سیاست باب شده؛ كاركردی تاریخی هم دارد كه میتوان اعتبار آنها را جداگانه در حوزههای معرفتی و وجودی دنبال كرد. به هر تقدیر محافظهكاری كه در مقابل ژاكوبنگرائی ظاهر شد؛ درصدد توصیف منسجمی از مقام انسان در جامعه و تحت حكومت است. ژاكوبنگرائی تمایل دارد نهادها را با اهدافی عقیدتی نفی كند تا زمینه تشكیل نهادهای سیاسی براساس اصول انتزاعی و نظری فراهم آید. این دیدگاه مخالف ظهور نهادها از وقایع مستعد كمال است و با تصوری اتوپیائی دست به عمل میزند.
از این نگره علم سیاست، چیز زیادی عاید نمیكند و نمیتواند شادیهای زندگی را تقسیم سازد؛ زیرا حقیقت گناه نخستین نشان میدهد انسان ناگزیر از پذیرش بد و خوب است و لذا آنچه باقی میماند استقرار جهانی مینوی با اعمال زور است. از منظر محافظهكاری، جامعه كلی پیچیده و متشكل از اجزای به هم پیوسته است كه بیش از ماشین شبیه اندام بوده و تعادل ناپایدار مناسبات انسانی آن را میتوان از طریق اصلاحات به هم زد. جامعه ارگانیسمی است كه طی قرون و اعصار رشد میكند و با جان بردن از مسائل مختلف، كارآمدی حیاتی خود را نشان میدهد. در این صورت باید چنین پیشینهای را پاس داشت و از سنن آن اطاعت كرد؛ یعنی از تجارت نسلها نمیتوان چشم پوشید و بر وفق وضع موجود باید به جرح و تعدیل دست زد؛ زیرا هدف از تغییر نیز حفظ آن است و در این كار تأسی به نیاكان ضرورت دارد. محافظهكاری بر توزیع و پخش قدرت تاكید داشته و تنوع سازمانها و انجمنهای داوطلبانه را میپذیرد.
از این نگره كثرت تعداد و اهداف و ویژگیهای متنوع گروهها به رشد چند وجهی افراد و مانعی بر سر راه تمركز قدرت میانجامد و حائلی میان دولت و فرد میشود. درواقع انسجام با تمایل به كثرت و همزیستی دستههایی كه گروهها هم جزئی از آنها است حاصل میآید و اساساً یكی از نشانههای جامعه سالم، تعدد نهادهای اجتماعی است؛ ثروتمندی فردی هم میتواند با قدرت اقتصادی تحت كنترل دولت مقابله كند.
بالاخره از منظر محافظهكاری رعایت حرمت قدرت قانونی ضروری است. آنان نظر لیبرالها را در مورد اطاعت مشروط قانونی نمیپذیرند و بیش از رادیكالها، جانب قدرت قانونی را میگیرند. محافظهكاران برای كاهش مصائب و بسط منافع به كاربرد مداخله دولت علاقه داشتهاند و بهواسطه فعالیت روزافزون دولت، براهین لیبرالها در دفاع از آزادی فعالیت اقتصادی را پذیرفتهاند. در هر حال، رعایت احتیاط در اجرای اصلاحات، حرمتگذاری به قدرت قانونی و نابرابری پاداش و مالكیت، در پی حفظ وضع موجود است و به نظر میرسد این ایدئولوژی از طبقات متمكن جانبداری میكند و البته حمایت آنان از این ایدئولوژی به معنای صحت چنین دریافتی است.
لیبرالیسم اما درمعنی آزادی خواهی مبین دیدگاه و اعمال كسانی است كه در عرصه سیاسی، كسب و حفظ میزان معینی آزادی از نظارت و هدایت دولت یا عوامل نامطلوب دیگر را برای اختیار انسانی ناگزیر میدانند. از این نگره مردم تابع حكومت خودكامه نیستند؛ بلكه در زندگی خصوصی مورد حمایت حاكمیت قانونند و در حوزه عمومی میتوانند قوه مجریه را از طریق قوه مقننه منتخب خویش كنترل كنند.
به علاوه انسان از موهبت حقوقی غیرقابل انتقال نظیر حق حیات، آزادی و سعادتمندی برخوردار است؛ زیرا بر مبنای قانون وضعیت طبیعی، هیچكس نباید به سلامتی و زندگی و اموال دیگران آسیب برساند. همچنین لیبرالیسم برمبنای آموزه سودگرائی كه فرد را تنها محور تجربه میدانست و امیال و نیازهایش را محك سودمندی و خوشبختی، بر اهمیت فرد در قبال جمع اعم از دولت و توده تاكید كرد و حتی توجه به بیشترین سعادت برای بیشترین تعداد، لیبرالیسم جمعگرا را تا حد سوسیال دمكراسی بسط داد.
در همین راستا در اقتصاد نیز لیبرالیسم یعنی مقاومت در برابر كنترل زندگی اقتصادی نظیر محدویت تجارت از طریق وضع عوارض واردات، انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت و تاكید بر اقدامات دولتی نظیر بهداشت و بیمه. به دیگر سخن لیبرالیسم اقتصادی؛ اتحادیه را در جهت تاسیس منافع كارگران به رسمیت میشناسد؛ ولی انحصار قدرت و فشار به كارگران همكار را نفی میكند. از زاویهای دیگر، لیبرالیسم حزبی به جای آریستوكراسی و ممتازگرایی به اكثریت مردم و دمكراسی متكی است و با صلحطلبی از نظامیگری دوری میكند؛ ولی عدم مقاومت را نیز توصیه نمیكند.
لذا از این منظر خدمت اجباری در برابر فاشیسم و كمونیسم به رسمیت شناخته شد؛ زیرا زور دولتی وسیله دفاع و نه جهانگشائی تعبیر میگردید و در صورتی مجاز بود كه به ایجاد سازمانی بینالمللی برای حفظ صلح بینجامد. لیبرالیسم در عرصه دینی اما به حق انسانها در عبادت به هر شیوه مورد نظر وجدانی دستور میدهد و تا حق عدم عبادت پیش میرود. آنها این آموزه را محصول ضروری خود دیانت میشمارند و لذا ضددینی نمینمایند. بالاخره لیبرالیسم گاه با ملیگرائی میآمیزد و خودمختاری ملی را ارج مینهد و از امپریالیسم تبری میجوید؛ زیرا امپریالیسم، غرور ملی را به ابتنای نخوت اشرافی و امپراطوری را به اتكای هیجانزدگی عامیانه به فساد سیاسی میكشد و تباهی به بار میآورد.
در هر حال آموزههایی كه با الهام از آراء محافظهكاران، مبنای طرح فرضیات قرار گرفتند عبارتند از: 1- انسان برآیند استعداد و اراده و بیش از عقل تابع عاطفه است و اگر ناكام بماند به خشونت و هرج و مرج تن میدهد.(Kirk ,1953) 2- جامعه تابع تقدیر است و از لاهوت، مشروعیت و حكم میگیرد و لذا دین، تمدن ساز است؛ زیرا فرد را به كنترل تحریكات خویش و خصوصاً شرور درونی فرا میخواند. (Hunting,1957) 3 – جامعه وجه ارگانیك، متكثر و چندبعدی دارد(Hogg ,1947) و از تطوری بلندمدت و پرهزینه برآمده و نهادهای آن ریشه در تراكم خردمندی اعصار تاریخی دارد (Viereck ,1955). 4 – سنت ارزشمند است و نمیتوان به آسانی در قبال محاسبه و برنامه و عقل و نظریه از آن درگذشت(Burke, 1933). 5 – تغییر نباید به سنت آسیب زند(White 1950) و نوآوری به شرط ترقی و عدم خدشه به سنت مباح مینماید(Hearnshaw ,1947). 6 – انسانها طبیعتاً نابرابرند و نظم و طبقه اجتماعی به خیر و صلاح جامعه است و بیسلسله مراتب و رهبری، ناكامی حتمی است(Rossiter ,1955). 7 – نظم و اقتدار و اجتماع به یاری هم از خشونت و هرج و مرج جلوگیری میكنند و این به لحاظ برتری تكلیف بر حق و نیاز جامعه به ثبات نهادهای آن خصوصاً خانواده و دین و مالكیت خصوصی است(Wilson, 1951).
روش
برای آزمون این فرضیات، ابتدا به منظور سنجش میزان محافظهكاری، طیفی بر مبنای مشاهدات و اندازهگیری روائی و پایائی آن فراهم آمد. گویههای این طیف عبارت بودند از:
1 – اگر چیزی در بلندمدت دوام آورد و رشد كند؛ پس باید حتماً به خردمندی مستظهر باشد. 2 – تقسیم جامعه به طبقات فرادست و فرودست، واقعاً با دموكراسی منافات ندارد. 3 – همه گروههای اجتماعی میتوانند بدون تغییر نظام به زندگی متوازن و هم یارانه با یكدیگر ادامه دهند. 4 – عدم مالكیت موجب وابستگی بیشتر میشود. 5 – اصلاح بخشی از جامعه به تغییر كل آن میانجامد. 6 – افراد موفق دارای افكار برترند. 7 – خرد مرد به تجربه او است.
8 – از سنت است كه میتواند بهرهمند شود نه از آینده نامشخص. 9 – اقتدار نه ناشی از افراد كه از مراتب بالاتر است. 10 – مالكیت خصوصی برای حفظ پیوندهای ملی ضروری است. این طیف برای سنجش گرایش محافظهكاری و لیبرالیسم در قالب سؤالاتی به نمونهای 100 نفری از دانشجویان دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبائی در نیمسال دوم سال تحصیلی 85-1384 ارائه شد كه نتیجه آن در جدول (1) آمده است.
تحلیل نتایج
جمعبندی نتایج پرسشنامهها ابتدا برای مقایسه روحیات محافظهكاری و لیبرالیسم از حیث تحصیلات و اطلاعات و هوشمندی صورت گرفت كه نتیجه آن در جدول (2) آمده است:
دراینجا مشخص شد نسبتاً به میزان افزایش تحصیل و اطلاعات و هوشمندی از محافظهكاری كاسته و بر روحیه لیبرال افزوده میشود. به عبارت دیگر محافظهكاران از نخبگان نبوده و بیشتر طالب ادغام در اجتماعات هستند. به علاوه اگر تحصیل را امری بلندمدت و تابع سرمایهگذاری و برنامهریزی اجتماعی تلقی كنیم، به نظر میرسد میزان تاكید جامعه براین فرایند قادر باشد از بروز روحیه محافظهكارانه خصوصاً در شكل افراطی آن جلوگیری كند.
بدیهی است وجود فضای تكثر برای ارج نهادن به فردیت برای رشد ابراز وجود در شكل غیرمحافظهكارانه آن ضروری است و لذا آمریت از جاذبه آراء لیبرال میكاهد. وجود ارتباط ملی و بینالمللی نیز علاوه بر افزایش دانش و هوشمندی در حل مسائل، بر نسبیگرائی موثر میافتد و میتوان پیشبینی كرد وجود پایگاه طبقاتی در دوری از روحیه محافظهكاری خصوصاً در سطح مدیریتهای میانی جامعه تاثیر دارد. در ادامه مقایسه روحیات محافظهكاری و لیبرالیسم از حیث ویژگیهای شخصیتی صورت گرفت كه نتیجه آن در جدول (3) آمده است.
حضور هوش و پایگاه در قالب مناسبات جمعی و سبك زندگی و احساس آدمیان از خود به عنوان فاتح یا قربانی محیط به احساساتی چون امنیت و تعلق و انزوا و حمایت و اهمیت و فرودستی و ابراز وجود جان میدمد. لذا است كه احساس سلطه و سردرگمی و مسئولیتپذیری و اعتماد به نفس محافظهكاران در قبال احساس نابهنجاری و سردرگمی و بدبینی لیبرالها معنی مییابد. احساس ناكامی محافظهكاران با انزوا و وابستگی تداعی میشود؛ زیرا جامعه را از یاری خویش در حفظ سنن و ارزشها بركنار میبینند و این در حالی است كه لیبرالها هم نتیجه نامعین تكثر ارزشی را بهواسطه فقدان نوسازی میثاقهای جمعی به مضطربسازی خویش مامور میكنند. درنهایت مقایسه روحیات محافظهكاری و لیبرالیسم از حیث ویژگیهای بالینی صورت گرفت كه نتیجه آن در جدول (4) آمده است.
اصولگرائی محافظهكاران به شدت در برابر انطباق وضعیتی آنان مقاومت میكند و بر احساس خصومت و سوءظن ا یشان دامن میزند تا تعصب و بیطاقتی در پیگیری ارزشهای سنتی را به یاری عدم تساهل و تسامح از در عدم پذیرش دیگران و جمود فكری در آورد و در صورت كنترل پرخاشگری لااقل دفاع از خود را در غفلت از جهان عینی رقم زند. در این احوال احساس خودكمبینی به اضطراب و روحیه گناهكاری و ترس از دیگران و بیاعتمادی متقابل میانجامد. در مجموع به نظر میرسد شخصیت محافظهكار اصولاً بیشتر تابع دنیای ذهنیات و استدلالات منطقی است و ناخودآگاه تحت تاثیر مناسبات اجتماعی، رفتاری جمعی از خود نشان میدهد و ذهنیات خویش را به جهان بیرون تعمیم میبخشد. در این صورت محافظهكاری كه به رمز و راز و ابهام بسیار دلبستگی دارد، كمتر سفره دل میگشاید و آنچه از خواست و تمایل و دریافتش میگوید، عمدتاً به طور كلیشهای از گروه دریافت كرده است.
او ناهمنوائی را خصوصاً در عرصه تفكر و حتی به شكل انتقادی بر نمیتابد؛ زیرا هم رنگی با جماعت را مانع رسوائی میشمارد و پناه بردن بیتامل به آرمان را جایگزین تعقل و تجربه میسازد تا با حداقل نیرو به بازسازی دینی نظم توفیق یابد. محافظهكار، تخاصم و ظن را باور دارد و از آن در جهت تثبیت مطلقگرائی خویش نسبت به دیگران سود میجوید؛ زیرا مسئولیتپذیری در برابر سنت و موضع افتخارآمیز فكری خود را با تعصب و پرخاشگری پاسخ میدهد و در این پرتو حتی كنترل دیگران و تنظیم روابط اجتماعی را هم واجب میشمارد.
نظمی كه از این رهگذر جان میگیرد به ارزش تكلیف و اطاعت و همراهی مستظهر است و لذا ارزش اقتدار و رهبری و سلسله مراتب در نزد او حامی ثابت نهادهای موجود اجتماعی از آب در میآید و تا نخبهگرائی رای هدایت نوع بشر پیش میرود و به قوم مداری میكشد و ارزش مردم را تا همان حد مشت آهنین نگه میدارد. به این ترتیب برمیآید كه طاقت محافظهكار در برابر فكر انتقادی و گسستگی كمتر است و تفاوت خود و دیگران را برنمیتابد.
بالاخره تذكر این نكته نیز لازم است كه نخبه و توده محافظهكار از یكدیگر پشتیبانی به عمل میآورند و درواقع نخبه محافظهكار از همان ویژگیهای توده محافظهكار برخوردار بوده و لذا علیرغم تحصیل و افزایش اطلاعات، هرگز به سطح فردیت گام نمیگذارد و تشخیص انفرادی را حتی در توده محافظهكار واقعی نمینهد.
در پایان شایان توجه است كه یافتههای این پژوهش جنبه گروهی و غیرانفرادی دارد و میتواند بسته به نمونه انتخابی، از استثنائاتی نیز برخورار باشد. به علاوه جستوجوی همایندی متغییرها، اساساً وجه علی نداشته و تبیین محتاطانه ارزش مفهومی آنها و عدم تحویل شرایط در تداعی به دریافتهای مزبور، به تحقیقات گستردهتر نیازمند مینماید
Burke,E.(1933)Reflections on the Revolution in France. London.
Hearshaw,F.J.C.(1947). Conservatism in England.London.
Hogg,Q. (1947). The Case for Conservatism. Harmondsworth.
Huntington,S.P.(1957).Conservatism as an Ideology.REVIEW.Vol.51.
Kirk.R.(1953).The Conservation Mind.Chicago.
Rossiter,C.(1955).Conservatism in America.New York.
Viereck,P.(1955).Conservatism.From John Adams to Churchill.New York.
White,R.J.(1950).(ed).The Conservative Tradition.London.
Wilson,F.G.(1951).The Case for conservatism.Seattle.
https://www.nedayemehr.ir/images/article/no-image-content.jpg
///